رمان بند انگشتی من
#رمان_بند_انگشتی_من
#پارت_4
1 سال پیش که نامزدی دختر عموی پدرم بود من رو دیده بود تا الان برام عجیبه که یهویی چیشد یادش به من افتاد؟
..........................................
فلش بک 1 سال پیش
مامان: بدو دیر شد
به خودم تو آینه نگاه کردم یه شومیز سر شونه طرح دار سفید و یه دامن مشکی و یه ساپورت مشکی و گردنبد مشکی
موهامو فقط شونه زدم و حوصله بستن و طرح دادن شون رو اصلا نداشتم
همینجوری که خیلی شیکه
یه مانتو رو تنم انداختم و شالم رو سرم کردم کیف ام رو برداشتم و به سمت سالن هجوم بردم
بابا: چیکار میکردی 1 ساعته
یلدا: ععه نمیبینی چقدر خوشگل شدم
بابا: من که چیزی نمیبینم
اداشو درآوردم و کفشامو پام کردم
که مامان و فنچول هم اومدن بیرون درو بستن
اسنپ گرفتیم تا خونه عموی بابام
(آخه ما رسم داریم شیرینی خورون رو تو خونه بگیریم)
بعد از 45 دقیقه رسیدیم واییی چقدر سرده
آخرای زمستون بودیم ولی هنوز هوا سرد بود
منو فنچول و مامانم سمت خانوما رفتیم و بابام هم رفت سمت مردا
یلدا: چرا انقدره شلوغهههه
همه گرد نشسته بودن و وسط رو اندازه یک دایره بزرگ برای رقصیدن خالی گذاشته بودن و کلی دختر اومده بودن وسط و میرقصیدن
من سمت اتاق دختر عمو رفتم مانتو رو در آوردم و شال رو مثل مچ بند به دستم بستم برگشتم به سالن
چقدر آهنگش خفنهههه
ریتم خیلی خفنی داشت منم رفتم وسط و قر میدادم همه رفتن نشستن و فقط من موندم ریتم آهنگ عوض شد و عربی گذاشتن دلم نمیومد برم بشینم ولی بازم ناجور بود اومدم بشینم که
معصومه: باید برقصی دیگه نمیشه بشینی چون تنها دختر سرپا تویی
(معصومه دختر عموی بابامه و کلا از من 1 سال و نیم بزرگ تره)
از رسم مون متنفرم این چه رسمیه
رسم رقص:
اگه یه دختر موقع رقصیدن بمونه (یعنی بقیه بشینن) مجبوره همینجوری برقصه تا یک پسر بیاد و باهاش برقصه.
وایی خدایا الان اگه بخوامم نمیزارن آخه بزرگ ترای مجلس هستن
باز خوبه همه خانومن
شروع کردم به عربی رقصیدن دیگه جاییم نمونده بود که نلرزونده باشم
زن عموی بابام: حجاب کنید میخوان مردا بیان
شت من مجبورم برقصم تا یکی بیاد منو از این بدبختی نجات بده
سریع شالم رو از دستم باز کردم و رو سرم گذاشتم و دو طرف شال رو شونه هام انداختم
آهنگ عوض شد
یلدا: آخیش(خداوکیلی نمیشد واسه مردا عربی بری سریع منحرف میشن!)
یه آهنگ کردی 4 رقصه پخش شد(4 رقصه تند ترین ریتم رقص کردیه)
یلدا: ناموسا عربی بهتر بود این چه وضعیتی من توش گیر افتادم
زنا همه نشستن و مردا پشت زن ها سرپا وایستادن
(بدیه این رسم اینکه پدر عمو دایی و محرم ها حق رقصیدن باهات رو ندارن)
مجبوری با یه پسری که بهت نامحرم و غریبه اس برقصی
آهنگ رو از اول گذاشتن و شروع کردنم به رقصیدن
.
.
برای خوندن ادامه رمان به پیج زیر برید
@band_angoshti
#پارت_4
1 سال پیش که نامزدی دختر عموی پدرم بود من رو دیده بود تا الان برام عجیبه که یهویی چیشد یادش به من افتاد؟
..........................................
فلش بک 1 سال پیش
مامان: بدو دیر شد
به خودم تو آینه نگاه کردم یه شومیز سر شونه طرح دار سفید و یه دامن مشکی و یه ساپورت مشکی و گردنبد مشکی
موهامو فقط شونه زدم و حوصله بستن و طرح دادن شون رو اصلا نداشتم
همینجوری که خیلی شیکه
یه مانتو رو تنم انداختم و شالم رو سرم کردم کیف ام رو برداشتم و به سمت سالن هجوم بردم
بابا: چیکار میکردی 1 ساعته
یلدا: ععه نمیبینی چقدر خوشگل شدم
بابا: من که چیزی نمیبینم
اداشو درآوردم و کفشامو پام کردم
که مامان و فنچول هم اومدن بیرون درو بستن
اسنپ گرفتیم تا خونه عموی بابام
(آخه ما رسم داریم شیرینی خورون رو تو خونه بگیریم)
بعد از 45 دقیقه رسیدیم واییی چقدر سرده
آخرای زمستون بودیم ولی هنوز هوا سرد بود
منو فنچول و مامانم سمت خانوما رفتیم و بابام هم رفت سمت مردا
یلدا: چرا انقدره شلوغهههه
همه گرد نشسته بودن و وسط رو اندازه یک دایره بزرگ برای رقصیدن خالی گذاشته بودن و کلی دختر اومده بودن وسط و میرقصیدن
من سمت اتاق دختر عمو رفتم مانتو رو در آوردم و شال رو مثل مچ بند به دستم بستم برگشتم به سالن
چقدر آهنگش خفنهههه
ریتم خیلی خفنی داشت منم رفتم وسط و قر میدادم همه رفتن نشستن و فقط من موندم ریتم آهنگ عوض شد و عربی گذاشتن دلم نمیومد برم بشینم ولی بازم ناجور بود اومدم بشینم که
معصومه: باید برقصی دیگه نمیشه بشینی چون تنها دختر سرپا تویی
(معصومه دختر عموی بابامه و کلا از من 1 سال و نیم بزرگ تره)
از رسم مون متنفرم این چه رسمیه
رسم رقص:
اگه یه دختر موقع رقصیدن بمونه (یعنی بقیه بشینن) مجبوره همینجوری برقصه تا یک پسر بیاد و باهاش برقصه.
وایی خدایا الان اگه بخوامم نمیزارن آخه بزرگ ترای مجلس هستن
باز خوبه همه خانومن
شروع کردم به عربی رقصیدن دیگه جاییم نمونده بود که نلرزونده باشم
زن عموی بابام: حجاب کنید میخوان مردا بیان
شت من مجبورم برقصم تا یکی بیاد منو از این بدبختی نجات بده
سریع شالم رو از دستم باز کردم و رو سرم گذاشتم و دو طرف شال رو شونه هام انداختم
آهنگ عوض شد
یلدا: آخیش(خداوکیلی نمیشد واسه مردا عربی بری سریع منحرف میشن!)
یه آهنگ کردی 4 رقصه پخش شد(4 رقصه تند ترین ریتم رقص کردیه)
یلدا: ناموسا عربی بهتر بود این چه وضعیتی من توش گیر افتادم
زنا همه نشستن و مردا پشت زن ها سرپا وایستادن
(بدیه این رسم اینکه پدر عمو دایی و محرم ها حق رقصیدن باهات رو ندارن)
مجبوری با یه پسری که بهت نامحرم و غریبه اس برقصی
آهنگ رو از اول گذاشتن و شروع کردنم به رقصیدن
.
.
برای خوندن ادامه رمان به پیج زیر برید
@band_angoshti
۴.۸k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.