خون آشام عزیز (33)
لیوان افتاد رو زمین و شکست همون موقع جونگکوک از خواب پرید بعدش تهیونگ چشمشو باز کرد....
جونگکوک : چی شد..
جیمین : اوه بیدار شدین خیلی عمیق خوابیده بودین برا همین گفتم مزاحم نشم که فاجعه شد.
تهیونگ : چی میگی..(به کوکی نگاه میکنه) ای وای ببخشید من تو خواب قلت میزنم.
جونگکوک : چرت نگو جیمین.. برو اون ور خودم جمعش میکنم..
جیمین : نه خودم جمع میکنم..
تهیونگ : یه شیشه جمع کردن انقدر تعارف نمیخواد.. من میرم مسواک بزنم..
جیمین خودش شیشه هارو از روی زمین جمع کرد.
بعد با جیمین و تهیونگ رفتیم طبقه ی پایین....
مربی: بچه ها امروز میخوایم بریم توی جنگل گشت بزنیم و چیزای جالب ببینیم.. پس لطفا لباس و کفش مناسب بپوشید..
جونگکوک : امروز میریم جنگل گردی؟
جیمین : آره.. جنگل گردی خیلی حال میده..
جونگکوک : مربی!..من میشه نیام حالم چندان خوب نیست..
مربی: باش بمون استراحت کن.. آقای کیم همینجاست هر کاری داشتی بهش بگو..
جیمین : جونگکوک چرا نمیای..
جونگکوک : حوصله ندارم میخوام بمونم استراحت کنم..
جیمین : باشه..
مربی : باید راه بیوفتیم تا بتونیم قبل از تاریکی هوا برگردیم..
جیمین : من رفتم مواظب خودت باش..
بعد از رفتن همه رفتم تو اتاقم. من نرفتم جنگل گردی برا اینکه میخواستم یه چیزی رو چک کنم یه لباس مشکی با یه شنل مشکی با ربان های قرمز پوشیدم و رفتم سمت جنگل همین . داشتم میرفتم که بو حس کردم. اون بو آشنا بود اون بو بوی اون زن بود رفتم سراغش رسیدم به یه رود خونه اون اونجا بود.من دید و میخواست فرار کنه..
جونگکوک : چرا فرار میکنی فقط میخوام باهات حرف بزنم..
یونا : چی میخوای بگی..
جونگکوک : تو منو از کجا میشناسی.. لطفا بهم بگو و ازم فرار نکن..
یونا : بگمم باور نمیکنی.. پس فایدش چیه.
جونگکوک : باور کنم چی؟..
جونگکوک : چی شد..
جیمین : اوه بیدار شدین خیلی عمیق خوابیده بودین برا همین گفتم مزاحم نشم که فاجعه شد.
تهیونگ : چی میگی..(به کوکی نگاه میکنه) ای وای ببخشید من تو خواب قلت میزنم.
جونگکوک : چرت نگو جیمین.. برو اون ور خودم جمعش میکنم..
جیمین : نه خودم جمع میکنم..
تهیونگ : یه شیشه جمع کردن انقدر تعارف نمیخواد.. من میرم مسواک بزنم..
جیمین خودش شیشه هارو از روی زمین جمع کرد.
بعد با جیمین و تهیونگ رفتیم طبقه ی پایین....
مربی: بچه ها امروز میخوایم بریم توی جنگل گشت بزنیم و چیزای جالب ببینیم.. پس لطفا لباس و کفش مناسب بپوشید..
جونگکوک : امروز میریم جنگل گردی؟
جیمین : آره.. جنگل گردی خیلی حال میده..
جونگکوک : مربی!..من میشه نیام حالم چندان خوب نیست..
مربی: باش بمون استراحت کن.. آقای کیم همینجاست هر کاری داشتی بهش بگو..
جیمین : جونگکوک چرا نمیای..
جونگکوک : حوصله ندارم میخوام بمونم استراحت کنم..
جیمین : باشه..
مربی : باید راه بیوفتیم تا بتونیم قبل از تاریکی هوا برگردیم..
جیمین : من رفتم مواظب خودت باش..
بعد از رفتن همه رفتم تو اتاقم. من نرفتم جنگل گردی برا اینکه میخواستم یه چیزی رو چک کنم یه لباس مشکی با یه شنل مشکی با ربان های قرمز پوشیدم و رفتم سمت جنگل همین . داشتم میرفتم که بو حس کردم. اون بو آشنا بود اون بو بوی اون زن بود رفتم سراغش رسیدم به یه رود خونه اون اونجا بود.من دید و میخواست فرار کنه..
جونگکوک : چرا فرار میکنی فقط میخوام باهات حرف بزنم..
یونا : چی میخوای بگی..
جونگکوک : تو منو از کجا میشناسی.. لطفا بهم بگو و ازم فرار نکن..
یونا : بگمم باور نمیکنی.. پس فایدش چیه.
جونگکوک : باور کنم چی؟..
- ۲.۲k
- ۲۴ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط