خون آشام عزیز (32)

(از زبون کوکی)
وقتی رسیدم خونه لباسام کلا خاکی بود رفتم یه آب زدم صورتم و لباسامو عوض کردم. قیافه ی اون خانوم خیلی برآن آشنا بود اما هیچی یادم نمیومد سعی کردم از ذهنم بیرونش کنم اما نمیشد فکر اینکه اون کیه از ذهنم بیرون نمیومد. میخواستم بخوابم اما خوابم نمی‌برد. ژاکتمو پوشیدم و رفتم بیرون یکم دور بزنم. در حال گشت بودم که تهیونگ رو دیدم کنار استخر نشسته بود و داشت آهنگ گوش می‌کرد رفتم کنارش کفشامو در آوردم و پامو زدم تو آبو کنارش نشستم...
تهیونگ : تو هم اینجایی؟..
جونگکوک : خوابم نمی‌برد..
تهیونگ : منم خوابم نمی‌بره گفتم یکم آهنگ گوش کنم..میخوای گوش کنی؟!.
جونگکوک : نمیدونم..
( یکی از ارپاد رو میکنه تو گوش جونگکوک)
تهیونگ : بیا آهنگ گوش کنیم..
همون جور که پاهامو تو آب بود روی زمین دراز کشیدیم و آهنگ گوش میکردیم. آسمون قشنگ بود. همه جارو سکوت گرفته بود سکوتی که من دوست داشتم. میخواستم بلند شم برم که متوجه ی تهیونگ شدم. اون خواب رفته بود. دورو برمو نگاه کردم کسی نبود. مجبور شدم خودم بلندش کنم. بلندش کردم و برمش سر جاش خوابش سنگین شده بود. منم مسواکمو زدم و رفتم تو تخت خواب. سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد. ساعت 5 صبح از خواب بیدار شدم. میخواستم برم دستشویی اما نمیتونستم. یکی دستم زیر سر تهیونگ بود. گیر کرده بودم. هر کاری میکردم نمیتونستم دستمو از زیر سرش بکشم بیرون. منتظر موندم که سرش از روی دستم بلند کنه اما خوابم برد.
(از زبون جیمین)
بعد از یه پیاده روی کوتاه برگشتم لباسمو عوض کردم همه بیدار شده بودن و میخواستن صبحانه بخورن. دیدم نه خبری از تهیونگ هست نه خبری از جونگکوک. رفتم توی اتاقشون در اتاق رو باز کردم صداشون زدم اما جواب ندادن وارد اتاق شدم رفتم جلو. هر دو شون خواب بودن تهیونگ تو بغل جونگکوک خوابیده بود. ( وقتی کوکی خوابش برده تهیونگ قلت زده و رفته تو بغل کوکی) نیشخند زدم خواستم مزاحمتون نشم برا همین آروم میخواستم برم که حواسم پرت شد و دستم خورد به لیوان روی میز. افتاد زمین...
دیدگاه ها (۵)

خون آشام عزیز (33)

خون آشام عزیز (34)

خون آشام عزیز (31(

خون آشام عزیز (30)

این یه عشقه بیبپارت : 39دلم نمیخواست شبو تو اتاق خودم بخوابم...

آن سوی آینه P35در رو باز کردیم که یهو جونگ کوک افتاد (ویو ا....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط