Ataman Koleji 9
-عاکف
در و باز کردم و داشتم از ترس میمردم
پلیس:آقای عاکف مثل اینکه آقا اورهان از او پنجره ی یکی از ساختمون های شما افتادن و شما اون رو به بیمارستان رسوندید و ما هم نتونستید بازجویی کنیم
نباحت:بازجوی بازجویی دیگه شما ....!؟ عاکف چیه میگه این؟
عاکف:وا نباحت آروم باش
پلیس:خانم محترم لطفا کمی آروم باشین ما پلیس هستیم باید ایشون بازجویی بشن.
نباحت و اونور تر بردم از گونش بوسیدم داشت گریه میکرد
عاکف:نبحت آروم باش عزیزم چیزی نیست نگران نباش من حلش میکنم
بازجویی کردن ازم و رفتن
عاکف:نباحت دیدی چیزی نبود آروم باش
نباحت داشت آب میخورد و اومد نشست کنارم
نباحت:وای عاکف واقعا خیلی ترسیدم که چیزی بشه وای
خونه اورهان
.....................
-عمر
آیبیکه اصن حالش خوب نبود آسیه هم داشت بهش دلداری میداد
آسیه:وای آیبیکه آروم باش عمو اورهان الان اینجا سلامت
آیبیکه:وای آیبیکه بابام کجاش سالمه نمیبینی دستش شکسته
آسیه آیبیکه رو برد تا دست و صورتش رو بشوره فقط آیبیکه بود که اوردیمش خونه اونم چون حالش خوب نبود
امل:داداش مگه عمو اورهان حالش خوب نیست؟
عمر:آره آره خوبه املم حالش خیلی هم خوبه
امل:پس چرا آبجی آیبیکه داره گریه میکنه؟
عمر:اِ....
تا اومدم حرف بزنم تو گوشیم از اینستا پیام اومد
رفتم باز کردم دیدم کانال مدرسه پوستر فردا مدرسه باز هست و بچه ها به مدرسه ما خوش اومدین و فلا فلان گذاشته به خودم گفتم آخه اینو دیگه چیکار کنیم...که یهو صدای امل منو به خودم آورد
امل:داداش....خوبی؟
عمر:آره چطور مگه؟
امل:آخه داشتی یه چیزی بهم میگفتی که یهو سرت رفت تو گوشیت و صدام رو نشنیدی
عمر:نه داداشی واسه مدرسه بود میخواستم بهت بگم که...
دیدم یکی ناشناس به آسیه زنگ زده جواب دادم...
#آیبیکه
#آسیه
#امل
#عمر
#نباحت
#عاکف
#ملیس_مینکاری
#سوبورجو_یازگی_جوشکون
#آیلین_اکپینار
#ییعیت_کوچاک
#ناشناس
#خواهران_و_برادران #خواهران_و_برادران
در و باز کردم و داشتم از ترس میمردم
پلیس:آقای عاکف مثل اینکه آقا اورهان از او پنجره ی یکی از ساختمون های شما افتادن و شما اون رو به بیمارستان رسوندید و ما هم نتونستید بازجویی کنیم
نباحت:بازجوی بازجویی دیگه شما ....!؟ عاکف چیه میگه این؟
عاکف:وا نباحت آروم باش
پلیس:خانم محترم لطفا کمی آروم باشین ما پلیس هستیم باید ایشون بازجویی بشن.
نباحت و اونور تر بردم از گونش بوسیدم داشت گریه میکرد
عاکف:نبحت آروم باش عزیزم چیزی نیست نگران نباش من حلش میکنم
بازجویی کردن ازم و رفتن
عاکف:نباحت دیدی چیزی نبود آروم باش
نباحت داشت آب میخورد و اومد نشست کنارم
نباحت:وای عاکف واقعا خیلی ترسیدم که چیزی بشه وای
خونه اورهان
.....................
-عمر
آیبیکه اصن حالش خوب نبود آسیه هم داشت بهش دلداری میداد
آسیه:وای آیبیکه آروم باش عمو اورهان الان اینجا سلامت
آیبیکه:وای آیبیکه بابام کجاش سالمه نمیبینی دستش شکسته
آسیه آیبیکه رو برد تا دست و صورتش رو بشوره فقط آیبیکه بود که اوردیمش خونه اونم چون حالش خوب نبود
امل:داداش مگه عمو اورهان حالش خوب نیست؟
عمر:آره آره خوبه املم حالش خیلی هم خوبه
امل:پس چرا آبجی آیبیکه داره گریه میکنه؟
عمر:اِ....
تا اومدم حرف بزنم تو گوشیم از اینستا پیام اومد
رفتم باز کردم دیدم کانال مدرسه پوستر فردا مدرسه باز هست و بچه ها به مدرسه ما خوش اومدین و فلا فلان گذاشته به خودم گفتم آخه اینو دیگه چیکار کنیم...که یهو صدای امل منو به خودم آورد
امل:داداش....خوبی؟
عمر:آره چطور مگه؟
امل:آخه داشتی یه چیزی بهم میگفتی که یهو سرت رفت تو گوشیت و صدام رو نشنیدی
عمر:نه داداشی واسه مدرسه بود میخواستم بهت بگم که...
دیدم یکی ناشناس به آسیه زنگ زده جواب دادم...
#آیبیکه
#آسیه
#امل
#عمر
#نباحت
#عاکف
#ملیس_مینکاری
#سوبورجو_یازگی_جوشکون
#آیلین_اکپینار
#ییعیت_کوچاک
#ناشناس
#خواهران_و_برادران #خواهران_و_برادران
- ۹۴۹
- ۲۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط