مافیای من
#مافیای_من
p: 90
*ویو ا.ت*
(6ساعت بعد)
با شتاب از خوابم بلند شدم بازم این خاطره های قدیمی راستش من میخوابم تا خاطره هام یا اتفاقای روزمو فراموش کنم ولی این خاطره ها تو خواب گلومو میگیرن
ازونجایی که تنم عرق کرده به سمت حمام رفتمو وانو پر اب کردم بعد چند دقیقه که اب وان پر شده بود لباسامو از تنم در اوردم و وارد وان شدم و چشمام بستم تا یکم ارامش بگیرم
*40مین بعد*
بعد شستن تنم از حمام خارج شدمو به سمت کمدم رفتم و لباسی از توش در اوردمو پوشیدم و به سمت تختم رفتم و روش نشستم و
به اتفاقایی که امروز افتاد فکر میکردم
اگه رایان بفهمه من کیم چی؟...
اگه اون دختره هم مثل من برای انتقام اومده باشه چی؟....
نه امکان نداره اون زیادی مهربونه
ریشه افکارم با اومدن صدای شکمم قطع شد اخخ از وقتی که با تهیون بودم تا الان هیچی نخوردم و بخاطر همین خیلی گرسنم بود
دستمو رو شکمم گذاشتم و مالوندم مش ولی این باعث نمی شد از گرسنگیم کم بشه پس به سمت در رفتمو دستمو رو دسگیره گذاشتمو بازش کردم و به سمت یخچال رفتم که بلکه یچیزب پیدا کنم بخورم درو باز کردم که با کیک قهوه روبه روم چشمام برق زد
کیکو برداشتم و از تو اشپزخونه هم دونه قاشق برداشتم و بهسمت اتاقو رفتم شروع کردم به خوردن
تقریبا یه 20دقیقه ای میشد که کیکو تموم کردم که زیر سینی کیک یه کاغذ پیدا کردم پس برداشتمشو خوندمش
*این کیک برا منه کسی حق نداره بخورتش
کیم سونگمین*
عه وا شت شد که...
ولش مهم نیست اون که نمیفهمه
سینی کیکو تو سطل اشغال انداختم و رو تختم دراز کشیدمو پتو رو خودم کشیدم و چشمامو بستم به امید اینکه باز کابوس نبینم...
p: 90
*ویو ا.ت*
(6ساعت بعد)
با شتاب از خوابم بلند شدم بازم این خاطره های قدیمی راستش من میخوابم تا خاطره هام یا اتفاقای روزمو فراموش کنم ولی این خاطره ها تو خواب گلومو میگیرن
ازونجایی که تنم عرق کرده به سمت حمام رفتمو وانو پر اب کردم بعد چند دقیقه که اب وان پر شده بود لباسامو از تنم در اوردم و وارد وان شدم و چشمام بستم تا یکم ارامش بگیرم
*40مین بعد*
بعد شستن تنم از حمام خارج شدمو به سمت کمدم رفتم و لباسی از توش در اوردمو پوشیدم و به سمت تختم رفتم و روش نشستم و
به اتفاقایی که امروز افتاد فکر میکردم
اگه رایان بفهمه من کیم چی؟...
اگه اون دختره هم مثل من برای انتقام اومده باشه چی؟....
نه امکان نداره اون زیادی مهربونه
ریشه افکارم با اومدن صدای شکمم قطع شد اخخ از وقتی که با تهیون بودم تا الان هیچی نخوردم و بخاطر همین خیلی گرسنم بود
دستمو رو شکمم گذاشتم و مالوندم مش ولی این باعث نمی شد از گرسنگیم کم بشه پس به سمت در رفتمو دستمو رو دسگیره گذاشتمو بازش کردم و به سمت یخچال رفتم که بلکه یچیزب پیدا کنم بخورم درو باز کردم که با کیک قهوه روبه روم چشمام برق زد
کیکو برداشتم و از تو اشپزخونه هم دونه قاشق برداشتم و بهسمت اتاقو رفتم شروع کردم به خوردن
تقریبا یه 20دقیقه ای میشد که کیکو تموم کردم که زیر سینی کیک یه کاغذ پیدا کردم پس برداشتمشو خوندمش
*این کیک برا منه کسی حق نداره بخورتش
کیم سونگمین*
عه وا شت شد که...
ولش مهم نیست اون که نمیفهمه
سینی کیکو تو سطل اشغال انداختم و رو تختم دراز کشیدمو پتو رو خودم کشیدم و چشمامو بستم به امید اینکه باز کابوس نبینم...
۱۳.۰k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.