مافیای من
#مافیای_من
p: 91
*ویو ا.ت*
(چند ماه بعد)
از بیمارستانی که هیونجین توش بود بیرون اومدم و به سمت ماشین رفتم به ساعت نگاه کردم که7:30بود
تقریبا نیم ساعت وقت داشتم تا اماده بشم پس به سمت خونه رفتم و و با رسیدن به خونه درو باز کردم واردش شدم
یه لباس از تو کمد در اوردم و پوشدم و بعدش به سمت ماشین رفتم درسته تو این چند ماه بهم سخت گذشت ولی تقریبا نیمی از نقشم تمام شد اون یه نیم دیگه فقط مونده
امیدوارم ایندفعه هم خوب پیش بره
ماشینمو جای همیشگی پارک کردمو به سمت عمارت رفتمو و واردش شدم مثل همیشه هیونا با دو اومد سمتم و بغلم کرد و گفت
هیونا: اونی چرا دیر کردی
با حرفش به ساعت نگاه کردم ساعت8:02دقیقه بود فقط دو دقیقه دیر کرده بودم زیاد مهم نبود
ا.ت: فقط دو دقیقه دیر کردم زیاد مهم نیست
هیونا: چرا مهمه برا من 2دقیقه اندازه 2ساعته
وا چه حرفا انگار یه ساله منو میشناسه
لبخند ارومی زدم از بغلم جداش کردمو گفتم
ا.ت: باشه حالا، راستی ارباب اومد
سرشو به معنی نه تکون داد
خبه پس الان میتونم به عنوان تمیز کردن راهرو برم اتاقش که بلکه چیزی پیدا کنم
به سمت اشپز خونه رفتمو رو به هیونا کردمو گفتم
ا.ت: من دارم میرم راهرو رو تمیز کنم
با قیافه گیج جوابمو داد
هیونا: ولی مگه دیروز تمیز نکرده بودی
ا.ت: درسته ولی عمارت ارباب باید همیشه تمیز باشه
بدون اینکه بهش اجازه حرف دیگه ای بدم تیو گرفتم و به سمت راهرو رفتم
خوبه تا نبست باید برم اطلاعات بیشتری جمع کنم
اروم اروم به سمت اتاقش رفتم درو باز کردمو واردش شدم نمیدونستم اطلاعات کجا میزاره پس دونه دونه همرو باز کردم تا تو یکیشون یچی پیدا کردم توش سند بود انگار سند خرید کلی تفنگ یا شمشیر باید بیشتر دقت کنم
(ویو رایان)
بخاطر قاچاق انسان رفته بودم پیش یکی از دوستایه قدیمیم حوصلشو نداشتم پس سریع کارو راست و ریسش کردمو اومدم بیرون سوار ماشین شدمو حرکت کردیم به ساعت نگاه کردم که ساعت8:48 دقیقه بود خوبه زودتر از انتظارم تمام شد
تقریبا رسیده بودم از ماشیدم پیاده شدم به سمت عمارت رفتمو واردش شدم بدون اهمیت دادن ادمای دورو برم به سمت اتاقم رفتم
وایسا! صدای عجیبی داره میاد نکنه کسی رفته باشه تو اتاقم من که همیشه گفتم دوست ندارم کسی جز من به اتاقم بره
(ویو ا.ت)
خب فعلا یکم اطلاعات پیدا کردم ولی زیاد بدرد نمیخوره پس باید سعی کنم کامپیوترشو روشن کنم پس به سمت کامپیوترش روشنش کردم ولی من که رمزشو بلد نیستم اهههه چرا هیچی به میلم پیش نمیرهههه همینجوری درگیر باز کردنش بودم که بهو صدای دسگیره یه در اومد......
p: 91
*ویو ا.ت*
(چند ماه بعد)
از بیمارستانی که هیونجین توش بود بیرون اومدم و به سمت ماشین رفتم به ساعت نگاه کردم که7:30بود
تقریبا نیم ساعت وقت داشتم تا اماده بشم پس به سمت خونه رفتم و و با رسیدن به خونه درو باز کردم واردش شدم
یه لباس از تو کمد در اوردم و پوشدم و بعدش به سمت ماشین رفتم درسته تو این چند ماه بهم سخت گذشت ولی تقریبا نیمی از نقشم تمام شد اون یه نیم دیگه فقط مونده
امیدوارم ایندفعه هم خوب پیش بره
ماشینمو جای همیشگی پارک کردمو به سمت عمارت رفتمو و واردش شدم مثل همیشه هیونا با دو اومد سمتم و بغلم کرد و گفت
هیونا: اونی چرا دیر کردی
با حرفش به ساعت نگاه کردم ساعت8:02دقیقه بود فقط دو دقیقه دیر کرده بودم زیاد مهم نبود
ا.ت: فقط دو دقیقه دیر کردم زیاد مهم نیست
هیونا: چرا مهمه برا من 2دقیقه اندازه 2ساعته
وا چه حرفا انگار یه ساله منو میشناسه
لبخند ارومی زدم از بغلم جداش کردمو گفتم
ا.ت: باشه حالا، راستی ارباب اومد
سرشو به معنی نه تکون داد
خبه پس الان میتونم به عنوان تمیز کردن راهرو برم اتاقش که بلکه چیزی پیدا کنم
به سمت اشپز خونه رفتمو رو به هیونا کردمو گفتم
ا.ت: من دارم میرم راهرو رو تمیز کنم
با قیافه گیج جوابمو داد
هیونا: ولی مگه دیروز تمیز نکرده بودی
ا.ت: درسته ولی عمارت ارباب باید همیشه تمیز باشه
بدون اینکه بهش اجازه حرف دیگه ای بدم تیو گرفتم و به سمت راهرو رفتم
خوبه تا نبست باید برم اطلاعات بیشتری جمع کنم
اروم اروم به سمت اتاقش رفتم درو باز کردمو واردش شدم نمیدونستم اطلاعات کجا میزاره پس دونه دونه همرو باز کردم تا تو یکیشون یچی پیدا کردم توش سند بود انگار سند خرید کلی تفنگ یا شمشیر باید بیشتر دقت کنم
(ویو رایان)
بخاطر قاچاق انسان رفته بودم پیش یکی از دوستایه قدیمیم حوصلشو نداشتم پس سریع کارو راست و ریسش کردمو اومدم بیرون سوار ماشین شدمو حرکت کردیم به ساعت نگاه کردم که ساعت8:48 دقیقه بود خوبه زودتر از انتظارم تمام شد
تقریبا رسیده بودم از ماشیدم پیاده شدم به سمت عمارت رفتمو واردش شدم بدون اهمیت دادن ادمای دورو برم به سمت اتاقم رفتم
وایسا! صدای عجیبی داره میاد نکنه کسی رفته باشه تو اتاقم من که همیشه گفتم دوست ندارم کسی جز من به اتاقم بره
(ویو ا.ت)
خب فعلا یکم اطلاعات پیدا کردم ولی زیاد بدرد نمیخوره پس باید سعی کنم کامپیوترشو روشن کنم پس به سمت کامپیوترش روشنش کردم ولی من که رمزشو بلد نیستم اهههه چرا هیچی به میلم پیش نمیرهههه همینجوری درگیر باز کردنش بودم که بهو صدای دسگیره یه در اومد......
۱۵.۸k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.