ادامه پارت 12
"زده به سرت می خواهی همه مون رو به کشتن بدی ؟!مگه دیوانه شدیم ؟!" وایولت کلافه لب زد " من کسی رو مجبور نکردم باهام بازی کنه فقط یه پیشنهاد بود اوکی" وایولت عاشق چیز های عجیب غریب بودو معلوم نبود چیه چیزی تو کلشه هیچ اعتقادی به روح و جن ندارم ولی برای اولین بار دلم خواست امتحان کنم و ببینم چیزی تو کتابخانه هست یا نه ، هیون جین لب زد "ساعت دیگه کم کم به یک شب رسید بهتر بریم "بقیه حرف هیون جین را تایید کردن همه خسته بودن فقط می خواستن زود به خانه هایشان برگردند !...
"فکر خوبیه بریم دیگه کم کم " یونجون گفت و بلند شد کمی لباسش را مرتب کرد ، بقیه هم بلند شدن هیسونگ لب زد و گفت " پس ما دیگه میریم سونگهون تلاش میکنیم زود زود بیایم "
" خیلی ممنون که امروز به خاطر من آمدین واقعا خوش گذاشته..."
سانو با لبخند جواب داد "معلومه که می یایم
رفیق " بقیه هم با سونگهون خدافظی کردن و بار را ترک کردن جلوی در بار ایستاده بودم با هیون جین که هیون لب زد "امشب بریم خونه من؟! "کمی فکر کردم نمیشه برم خونه هیون جین اگه برم اونجا فردا اول صبح باید برم کتابخانه لباسی چیزی هم همراهم نیست پس نمیتونم ..
"نه هیونجین فکر نکنم بتونم باهات بیام عشقم "
هیونجین اخمی کرد
"چرا نمیتونی بیای خونه دوست پسرت؟!"
تک خندای کردم هنوز به کلمه دوست دختر و دوست پسر عادت نکرده بودم ...
"هیون نمیتونم دیگه هیچ لباسی ندارم اونجا باید برم خونه فردا هم باید برم سر کار نمیتونم !" هیون جین کمی فکر کرد ،
"نگران لباس نباش چند دست دلباس تو خونه من جا مونده و صبح من هم باید زود برم سر کار شرکت کلی کار دارم باشه بریم خونه من جای نگرانی نداره که عزیزم لطفاً " خودش رو مظلوم کرد باعث شد نتونم بهش جواب منفی بدم !"باشه باشه بریم "
ادامه دارد.....
"فکر خوبیه بریم دیگه کم کم " یونجون گفت و بلند شد کمی لباسش را مرتب کرد ، بقیه هم بلند شدن هیسونگ لب زد و گفت " پس ما دیگه میریم سونگهون تلاش میکنیم زود زود بیایم "
" خیلی ممنون که امروز به خاطر من آمدین واقعا خوش گذاشته..."
سانو با لبخند جواب داد "معلومه که می یایم
رفیق " بقیه هم با سونگهون خدافظی کردن و بار را ترک کردن جلوی در بار ایستاده بودم با هیون جین که هیون لب زد "امشب بریم خونه من؟! "کمی فکر کردم نمیشه برم خونه هیون جین اگه برم اونجا فردا اول صبح باید برم کتابخانه لباسی چیزی هم همراهم نیست پس نمیتونم ..
"نه هیونجین فکر نکنم بتونم باهات بیام عشقم "
هیونجین اخمی کرد
"چرا نمیتونی بیای خونه دوست پسرت؟!"
تک خندای کردم هنوز به کلمه دوست دختر و دوست پسر عادت نکرده بودم ...
"هیون نمیتونم دیگه هیچ لباسی ندارم اونجا باید برم خونه فردا هم باید برم سر کار نمیتونم !" هیون جین کمی فکر کرد ،
"نگران لباس نباش چند دست دلباس تو خونه من جا مونده و صبح من هم باید زود برم سر کار شرکت کلی کار دارم باشه بریم خونه من جای نگرانی نداره که عزیزم لطفاً " خودش رو مظلوم کرد باعث شد نتونم بهش جواب منفی بدم !"باشه باشه بریم "
ادامه دارد.....
۴.۶k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.