آغوش استاد🌙
#آغوش_استاد🌙
#پارت_63
چشمام وبادردبستم سکوت کردم که ادامه داد:
_پناه الان حق داری حتی من وازخونت بیرون کنی...امابه حرفام فکرکن...قصدمن جدی نمیخوام اذیتت کنم یا بازیت بدم عزیزم
دستام وکشیدم عقب وبلندشدم واروم گفتم:
_بسلامت آقا رضا
درمونده گفت:
_پناه جان...بذار برات توضیح بدم
سمت در اشاره کردم وگفتم:
_بسلامت آقای محترم
وخودمم بدونه توجه بهش داشتم می رفتم سمت اتاقم که درخونه زده شد نگاهی به رضا کردم که اون اروم گفت:
_منتظرکسی بودی؟
سری تکون دادم ورفتم سمت در وبازش کردم بادیدن استادسلطانی چشمام وبستم خواست چیزی بگه که بادیدن رضا اونم توخونه من سکوت کرد ونگاهش وبهمون نگاه کرد وپوزخندی زدوگفت:
_من احمق وباش اومدم بابت حرفایی که بزور یادم میاد عذرخواهی کنم ازت...اما الان که میفهمم همش حقیقت بود...😏
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
#پارت_63
چشمام وبادردبستم سکوت کردم که ادامه داد:
_پناه الان حق داری حتی من وازخونت بیرون کنی...امابه حرفام فکرکن...قصدمن جدی نمیخوام اذیتت کنم یا بازیت بدم عزیزم
دستام وکشیدم عقب وبلندشدم واروم گفتم:
_بسلامت آقا رضا
درمونده گفت:
_پناه جان...بذار برات توضیح بدم
سمت در اشاره کردم وگفتم:
_بسلامت آقای محترم
وخودمم بدونه توجه بهش داشتم می رفتم سمت اتاقم که درخونه زده شد نگاهی به رضا کردم که اون اروم گفت:
_منتظرکسی بودی؟
سری تکون دادم ورفتم سمت در وبازش کردم بادیدن استادسلطانی چشمام وبستم خواست چیزی بگه که بادیدن رضا اونم توخونه من سکوت کرد ونگاهش وبهمون نگاه کرد وپوزخندی زدوگفت:
_من احمق وباش اومدم بابت حرفایی که بزور یادم میاد عذرخواهی کنم ازت...اما الان که میفهمم همش حقیقت بود...😏
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
۱.۳k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.