Chapter 2
Chapter 2
Lucky-bloody#
پارت ۲۰
و ناخودآگاه عربده میکشی و شروع میکنی به تقلا کردن
+بازم کن....زودباش الان میمیرم
انگاری امشب شدت خارشش بیشتر شده بود اما یه حس جدید به علائمش اضاف شده بود
انگار تشنت بود ولی آب نمیخواستی،گشنت بود ولی غذا نمیخواستی فقط میدونستی به یچیزی نیاز داری،بعد چند ثانیه لثتم شروع به خاریدن کرد و دیگه نمیتونستی طاقت بیاری با دندونات هرچی دور و برت بود خرد میکردی و داد میکشیدی
-باید بهش مسکن بزنی.....زودباش همونجوری اونجا واینسا نمیبینی داره درد میکشه؟
÷تو ازم میخوای نزدیک این موجود بشم؟
انقد که تقلا کرده بودی هم مچ دستو پاهات زخم شده بود هم باعث شد یکی از دستگاهای کنارت بیفته و یهو همه دست و پاهات باز میشه
جیسونگ وحشت میکنه و میره گوشه دیوار
از تخت میای پایین و شروع میکنی به خاروندن پوستت،تا حدی که اگه یکم دیگه ادامه میدادی پوستت کنده میشد،ولی تشنگی بهت غلبه میکنه و به جیسونگ حمله میکنی
-ا/ت نه
کوک بدون فوت وقت یکی از چاقوهای کنار تخت رو برمیداره و دستاشو باز میکنه و تورو از پشت میگیره
-برو مسکن بیار زودباش
جیسونگ از رو زمین بلند میشه و میره سمت در
-گفتم مسکن بیار کجا داری میری
جیسونگ خودشو به در میرسونه که با اینگوک روبرو میشه که با کُلت و یسری آدم دیگه اطرافش اروم دارن میان تو
-اینگوک؟
جیسونگ با هول دادن اینگوک از اونجا در میره و آدماش میرن دنبالش
اینگوک با سرنگ تو دستش میاد سمتتون و تا میخواد بهت بزنه سرتو میبری سمت دستش تا گازش بگیری و اینگوکم میره عقب
-زودباش بزن
~میخوای بکشی منو؟
-چاره نداریم زودباش
~کجاش بزنم خب
-هرجا میخوای بزن زودباش تا بیشتر رم نکرده
و بالاخره مسکنو بهت میزنه و توم بعد چند ثانیه تعادلتو از دست میدی و شل میشی و دیگه نمیتونی بدنتو تکون بدی و فقط خر خر میکنی
کوک و اینگوک میفتن رو زمین و نفس نفس میزنن
-تو چجوری پیدامون کردی؟
~چرا هردوتاتون لختین؟
کوک به شیشه نگاه میکنه و میبینه آدمای اینگوک اونارو گرفتن
-الان حال حرف زدن ندارم بیا ا/ت رو ازینجا ببریم بیرون
چشاتو که باز میکنی خودتو تو اتاق اینگوک میبینی،بلند میشی و سرتو میگیری
+من چجوری اینجام
از رو تخت میای پایین،تو آیینه به خودت نگاه میکنی،لباساتم پوشونده بودن،از اتاق میری بیرون که صدای داد میشنوی،به سمت صدا میری که به اتاقی میرسی که درش نیمه بازه،دستگیره درو میگیری و سرتو میبری تو که ببینی چه خبره ولی یکی دستتو میکشه
+ای...اینگوک
با لبخند داشت نگات میکرد
~نرو تو،صحنه هاش دلخراشه
+داری چیکار میکنی؟
~با تو صحبت میکنم
پوکر میشی و اونم میخنده
~اینا همونایین که تورو دزدیدن
+حدس میزدم...منم میخوام ببینم
~نمیشه
+چرا؟
~چون تو دختری.....
🍃🗿
Lucky-bloody#
پارت ۲۰
و ناخودآگاه عربده میکشی و شروع میکنی به تقلا کردن
+بازم کن....زودباش الان میمیرم
انگاری امشب شدت خارشش بیشتر شده بود اما یه حس جدید به علائمش اضاف شده بود
انگار تشنت بود ولی آب نمیخواستی،گشنت بود ولی غذا نمیخواستی فقط میدونستی به یچیزی نیاز داری،بعد چند ثانیه لثتم شروع به خاریدن کرد و دیگه نمیتونستی طاقت بیاری با دندونات هرچی دور و برت بود خرد میکردی و داد میکشیدی
-باید بهش مسکن بزنی.....زودباش همونجوری اونجا واینسا نمیبینی داره درد میکشه؟
÷تو ازم میخوای نزدیک این موجود بشم؟
انقد که تقلا کرده بودی هم مچ دستو پاهات زخم شده بود هم باعث شد یکی از دستگاهای کنارت بیفته و یهو همه دست و پاهات باز میشه
جیسونگ وحشت میکنه و میره گوشه دیوار
از تخت میای پایین و شروع میکنی به خاروندن پوستت،تا حدی که اگه یکم دیگه ادامه میدادی پوستت کنده میشد،ولی تشنگی بهت غلبه میکنه و به جیسونگ حمله میکنی
-ا/ت نه
کوک بدون فوت وقت یکی از چاقوهای کنار تخت رو برمیداره و دستاشو باز میکنه و تورو از پشت میگیره
-برو مسکن بیار زودباش
جیسونگ از رو زمین بلند میشه و میره سمت در
-گفتم مسکن بیار کجا داری میری
جیسونگ خودشو به در میرسونه که با اینگوک روبرو میشه که با کُلت و یسری آدم دیگه اطرافش اروم دارن میان تو
-اینگوک؟
جیسونگ با هول دادن اینگوک از اونجا در میره و آدماش میرن دنبالش
اینگوک با سرنگ تو دستش میاد سمتتون و تا میخواد بهت بزنه سرتو میبری سمت دستش تا گازش بگیری و اینگوکم میره عقب
-زودباش بزن
~میخوای بکشی منو؟
-چاره نداریم زودباش
~کجاش بزنم خب
-هرجا میخوای بزن زودباش تا بیشتر رم نکرده
و بالاخره مسکنو بهت میزنه و توم بعد چند ثانیه تعادلتو از دست میدی و شل میشی و دیگه نمیتونی بدنتو تکون بدی و فقط خر خر میکنی
کوک و اینگوک میفتن رو زمین و نفس نفس میزنن
-تو چجوری پیدامون کردی؟
~چرا هردوتاتون لختین؟
کوک به شیشه نگاه میکنه و میبینه آدمای اینگوک اونارو گرفتن
-الان حال حرف زدن ندارم بیا ا/ت رو ازینجا ببریم بیرون
چشاتو که باز میکنی خودتو تو اتاق اینگوک میبینی،بلند میشی و سرتو میگیری
+من چجوری اینجام
از رو تخت میای پایین،تو آیینه به خودت نگاه میکنی،لباساتم پوشونده بودن،از اتاق میری بیرون که صدای داد میشنوی،به سمت صدا میری که به اتاقی میرسی که درش نیمه بازه،دستگیره درو میگیری و سرتو میبری تو که ببینی چه خبره ولی یکی دستتو میکشه
+ای...اینگوک
با لبخند داشت نگات میکرد
~نرو تو،صحنه هاش دلخراشه
+داری چیکار میکنی؟
~با تو صحبت میکنم
پوکر میشی و اونم میخنده
~اینا همونایین که تورو دزدیدن
+حدس میزدم...منم میخوام ببینم
~نمیشه
+چرا؟
~چون تو دختری.....
🍃🗿
۹.۲k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.