💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
part 7🤍✨
(از زبان تهیونگ)
با نوری ک توی چشمم میخورد چشمامو باز کردم
من دیشب کجا خوابم برد ..
ی نگاهی ب دورو برم کردم ک دیدم توی اتاق کیوت و دخترونه ی یونام....
ی چیزی کنارم احساس کردم وقتی نگا کردم دیدم یوناس ک سرشو ب سینم چسبونده و خودشو جم کرده و غرق خوابه ....
خیلی کیوت شده بود
بوسه ای روی سرش گزاشتم و آروم بلند شدم جوری ک بیدار نشه ...
ب ساعت نگا کردم ک ساعت 9بود من باید 10برم کمپانییی وای خدا شانس آوردم 😓
از اتاق رفتم بیرون و رفتم داخل اتاق خودم
گوشیمو برداشتم و به پسرا پیام دادم و گفتم ک امشب همه باهم میریم شهر بازی خب این بهترین موقعیت واسه آشنا کردن یونا با پسراس.....
بعد از پیام دادن ب پسرا آماده شدم و رفتم کمپانی.....
(از زبان یونا)
از خواب بیدار شدم با یادآوری دیشب یادم اومد تهیونگ کنارم خوابیده بود ولی الان نیس
احتمالا رفته کمپانی
ساعتو نگاه کردم ک ساعت نزدیک به 11بود یادم اومد ک واییی من قراره با دخترا برم شهر بازی 🤦🏼
بلند شدم و رفتم دستشویی و کارامو انجام دادم و بعدم مسواک زدم و بعدم رفتم ی دوش 20دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون یه هودی با یک شلوار لی پوشیدم (عکسشو میزارم)
موهامو خشک کردم و موهای بلندم و باز گذاشتم و یک آرایش ساده و دخترونه کردم ....
به ساعت نگاه کردم ک 5دقیقه به 12بود رفتم نشستم رو تخت و منتظر دخترا موندم .....
چند دقیقه ای گذشت ک صدای جیوو و مینجی کل عمارتو پر کرد
مینجی:یوناااا یوناااا کجایی دختر دیرمون شدد
جیوو:یونا اگه تا 2دقیقه ی دیگه نیای پایین من میرماااا
واییی خدا خوبه من منتظر اینا بودم 😐🤦🏼
گوشیمو با کارت بانکی برداشتم و رفتم پایین و سلام کردم
یونا:چه خبرتونه کل عمارتو گزاشتین رو سرتوننن
جیوو:من ک فک میکردم هنوز آماده نیستی
مینجی :من فک کردم هنوز خوابی😁😂
یونا:نه بابا من آماده بودم منتظر شما بودم خب دیگه بریممم
جیوو و مینجی:بزن بریممم
رفتیم توی حیاط عمارت و با راننده رفتیم شهر بازی....
(پایان پارت هفتم... از اینجا ب بعدش باحالهههه🤩 بریم واسه پارت بعد)
اسلاید دوم لباس یونا
part 7🤍✨
(از زبان تهیونگ)
با نوری ک توی چشمم میخورد چشمامو باز کردم
من دیشب کجا خوابم برد ..
ی نگاهی ب دورو برم کردم ک دیدم توی اتاق کیوت و دخترونه ی یونام....
ی چیزی کنارم احساس کردم وقتی نگا کردم دیدم یوناس ک سرشو ب سینم چسبونده و خودشو جم کرده و غرق خوابه ....
خیلی کیوت شده بود
بوسه ای روی سرش گزاشتم و آروم بلند شدم جوری ک بیدار نشه ...
ب ساعت نگا کردم ک ساعت 9بود من باید 10برم کمپانییی وای خدا شانس آوردم 😓
از اتاق رفتم بیرون و رفتم داخل اتاق خودم
گوشیمو برداشتم و به پسرا پیام دادم و گفتم ک امشب همه باهم میریم شهر بازی خب این بهترین موقعیت واسه آشنا کردن یونا با پسراس.....
بعد از پیام دادن ب پسرا آماده شدم و رفتم کمپانی.....
(از زبان یونا)
از خواب بیدار شدم با یادآوری دیشب یادم اومد تهیونگ کنارم خوابیده بود ولی الان نیس
احتمالا رفته کمپانی
ساعتو نگاه کردم ک ساعت نزدیک به 11بود یادم اومد ک واییی من قراره با دخترا برم شهر بازی 🤦🏼
بلند شدم و رفتم دستشویی و کارامو انجام دادم و بعدم مسواک زدم و بعدم رفتم ی دوش 20دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون یه هودی با یک شلوار لی پوشیدم (عکسشو میزارم)
موهامو خشک کردم و موهای بلندم و باز گذاشتم و یک آرایش ساده و دخترونه کردم ....
به ساعت نگاه کردم ک 5دقیقه به 12بود رفتم نشستم رو تخت و منتظر دخترا موندم .....
چند دقیقه ای گذشت ک صدای جیوو و مینجی کل عمارتو پر کرد
مینجی:یوناااا یوناااا کجایی دختر دیرمون شدد
جیوو:یونا اگه تا 2دقیقه ی دیگه نیای پایین من میرماااا
واییی خدا خوبه من منتظر اینا بودم 😐🤦🏼
گوشیمو با کارت بانکی برداشتم و رفتم پایین و سلام کردم
یونا:چه خبرتونه کل عمارتو گزاشتین رو سرتوننن
جیوو:من ک فک میکردم هنوز آماده نیستی
مینجی :من فک کردم هنوز خوابی😁😂
یونا:نه بابا من آماده بودم منتظر شما بودم خب دیگه بریممم
جیوو و مینجی:بزن بریممم
رفتیم توی حیاط عمارت و با راننده رفتیم شهر بازی....
(پایان پارت هفتم... از اینجا ب بعدش باحالهههه🤩 بریم واسه پارت بعد)
اسلاید دوم لباس یونا
۵.۰k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.