💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
part 5🤍✨
(از زبان یونا)
(چند ساعت بعد)
تو خواب نازز بودم و داشتم حال میکردم ک احساس کردم یکی داره صدام میکنه
انقد خواب خوبی بود ک محل ندادم حتی سعی نکردم بفهمم کیه ک صدام میکنه
یه تکونی خوردم و دوباره خوابیدم و اون همچنان داشت صدام میکردد 😩
یکم ک دقت کردم دیدم خاله مین هو داره صدام میکنه و دستشو روی سرم میکشه
مین هو: یونا .. یونا دخترم ...پاشو دیگه شام آمادس .... یوناااا
یونا:اوممم😪 باشه شما برین الان پا میشم (با صدای خوابالود😪)
مین هو: باشه پس من رفتم زود بیای پایین هااا
یونا:اوم باشه باشه 😣
خاله مین هو رفت با زورر خودمو تکون
دادم و از جام بلند شدم
واییی خدا چ خواب خوبی بود هاااا
اصلا دوس نداشتم بیدار شم
حالا بیخیال دیگه پاشم برم پایین
از جام بلند شدم و رفتم دستشویی و کارامو انجام دادم داشتم تو آینه خودمو نگا میکردم ک بعد برم پایین ک گوشیم زنگ خورد ...
از جیبم درش آوردم مینجی بود...
(از زبان تهیونگ )
داشتم میرفتم پایین ک دیدم هنوز یونا نیومده سر سفره پله هارو برگشتم بالا تا برم ببینم چیکار میکنه و صداش کنم ک فهمیدم داره با تلفن حرف میزنه خواستم وایستم تا حرف زدنش تموم شه بعد برم داخل اتاق(بچم فهمیدس 😂♥️)
همینجوری داشت حرف میزد فک کنم دخترا بودن ک بهش زنگ زدن یکم از حرفاشونو شنیدم ...
یونا:نه من بار نمیاممم
مینجی:عهههه اذیت نکن دیگه یونا میریم یکم حال میکنیم برمیگردیم اتفاق خواصی نمیوفته قول میدم
یونا:نه نه نه چرا نمیفهمی نمیام من بار نمیامممممممممم
مینجی:ایششش خب بابا حوصلمون سر رفته فردا یه جایی بریم
یونا:واییی اره بریم ولی بار نریم
مینجی:باشه باشه بابا نمیریم
یونا:فهمیدمممم بریم شهربازی کلی حال میکنیم
مینجی: واییییی اره خیلی خوبه پس فردا میایم دنبالت از صب بریم ک همه ی بازیارو سوار شیم
یونا:اره باش پس من منتظرتونم فردا ظهر ساعت 12اینجا باشین که بریم از این زود تر نمیتونم بیام
مینجی:باشه اوکیع بازم بت پیام میدم فعلا
یونا:باشه فعلا
(پایان مکالمه ی یونا و مینجی)
(خب یه چیزایی رو بگم اول اینکه موقع مکالمه ی یونا و مینجی گوشی روی آیفون بود و تهیونگ هم صداشونو میشنید
و یکی دیگه این که تهیونگ دوس داره اعضا رو با یونا آشنا کنه و بهشون بگه ک یک خواهر داره ک انقد بهش وابستس
خب بریم واسه ادامه ...)
(از زبان تهیونگ)
شنیدم ک فردا میخوان با دخترا برن شهر بازی خب مام با پسرا قراره بریم شهر بازی و این موقعیت خوبیه ک پسرا رو با یونا آشنا کنم ....
(پایان پارت پنجم ... فعلا تا پارت بعد🖐🏻)
part 5🤍✨
(از زبان یونا)
(چند ساعت بعد)
تو خواب نازز بودم و داشتم حال میکردم ک احساس کردم یکی داره صدام میکنه
انقد خواب خوبی بود ک محل ندادم حتی سعی نکردم بفهمم کیه ک صدام میکنه
یه تکونی خوردم و دوباره خوابیدم و اون همچنان داشت صدام میکردد 😩
یکم ک دقت کردم دیدم خاله مین هو داره صدام میکنه و دستشو روی سرم میکشه
مین هو: یونا .. یونا دخترم ...پاشو دیگه شام آمادس .... یوناااا
یونا:اوممم😪 باشه شما برین الان پا میشم (با صدای خوابالود😪)
مین هو: باشه پس من رفتم زود بیای پایین هااا
یونا:اوم باشه باشه 😣
خاله مین هو رفت با زورر خودمو تکون
دادم و از جام بلند شدم
واییی خدا چ خواب خوبی بود هاااا
اصلا دوس نداشتم بیدار شم
حالا بیخیال دیگه پاشم برم پایین
از جام بلند شدم و رفتم دستشویی و کارامو انجام دادم داشتم تو آینه خودمو نگا میکردم ک بعد برم پایین ک گوشیم زنگ خورد ...
از جیبم درش آوردم مینجی بود...
(از زبان تهیونگ )
داشتم میرفتم پایین ک دیدم هنوز یونا نیومده سر سفره پله هارو برگشتم بالا تا برم ببینم چیکار میکنه و صداش کنم ک فهمیدم داره با تلفن حرف میزنه خواستم وایستم تا حرف زدنش تموم شه بعد برم داخل اتاق(بچم فهمیدس 😂♥️)
همینجوری داشت حرف میزد فک کنم دخترا بودن ک بهش زنگ زدن یکم از حرفاشونو شنیدم ...
یونا:نه من بار نمیاممم
مینجی:عهههه اذیت نکن دیگه یونا میریم یکم حال میکنیم برمیگردیم اتفاق خواصی نمیوفته قول میدم
یونا:نه نه نه چرا نمیفهمی نمیام من بار نمیامممممممممم
مینجی:ایششش خب بابا حوصلمون سر رفته فردا یه جایی بریم
یونا:واییی اره بریم ولی بار نریم
مینجی:باشه باشه بابا نمیریم
یونا:فهمیدمممم بریم شهربازی کلی حال میکنیم
مینجی: واییییی اره خیلی خوبه پس فردا میایم دنبالت از صب بریم ک همه ی بازیارو سوار شیم
یونا:اره باش پس من منتظرتونم فردا ظهر ساعت 12اینجا باشین که بریم از این زود تر نمیتونم بیام
مینجی:باشه اوکیع بازم بت پیام میدم فعلا
یونا:باشه فعلا
(پایان مکالمه ی یونا و مینجی)
(خب یه چیزایی رو بگم اول اینکه موقع مکالمه ی یونا و مینجی گوشی روی آیفون بود و تهیونگ هم صداشونو میشنید
و یکی دیگه این که تهیونگ دوس داره اعضا رو با یونا آشنا کنه و بهشون بگه ک یک خواهر داره ک انقد بهش وابستس
خب بریم واسه ادامه ...)
(از زبان تهیونگ)
شنیدم ک فردا میخوان با دخترا برن شهر بازی خب مام با پسرا قراره بریم شهر بازی و این موقعیت خوبیه ک پسرا رو با یونا آشنا کنم ....
(پایان پارت پنجم ... فعلا تا پارت بعد🖐🏻)
۳.۵k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.