چند روزی میشد که حالش خوب بود

چند روزی میشد که حالش خوب بود..
سعی میکرد خوب باشه،شاد بود و پر انرژی..
ولی یه چیزی ته دلش بود که اونو میترسوند..
ترس از دست دادن..شاید از خودتون بپرسید ترس از دست دادن چه چیزی؟!
ترس از دست دادن خودش!
اینکه دوباره خودشو ببازه..
در آخر سرشو به معنای تکوندن افکار از مغزش تکون داد و از جاش بلند و شد و گفت: دیگه نمیزارم کسی منو از خودم بگیره..!

*نوشته خودم*

(ر.کاف)
دیدگاه ها (۰)

خیلی شبا بود که از دلتنگیت خوابم نمیبرد نبودت حس میشد و من ت...

همیشه میترسیدم.. که تو چشماش نگاه کنم آخه غم عجیبی داشت! به ...

تو تصاحب کرده‌ایی اموال این دل خانه را بعد از آن دزدیده‌ایی ...

خط به خط روی کاغذ غرقم و شب به شب توی عالمی پرتم..

#Gentlemans_husband#season_Third#part_285+ نگران نباش لیلیدا...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_230_ول کن اونو+هن؟ اشاره...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط