Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#season_Third
#part_285


+ نگران نباش لیلی
دارم میگم خوب میشه
پس نگرانی شما برای چیه فسقلی خانوم هوم؟

چیزی نگفتو هق هق ارومی کرد

(چند ساعت بعد)
 
چند  ساعتی گذشته بودو اقای کیم توی اتاق عمل بود
لیلی خیلی استرس داشت
از روی نیمکت بلند شدم
خیلی وقت بود هیچی نخورده بودن..
سمت بوفه کنار بیمارستان رفتم
چندتا ابمیوه و کیک گرفتم و وارد بیمارستان و همون بخش شدم
کیک آبمیوه ای به لیلی دادم و بقیه اش رو هم بین مامان، نامجون، بابام و اون پیرمرده تقسیم کردم.
سمت پرستاری که داشت از اتاق عمل بیرون میومد رفتم

+خانوم ببخشید.. کی کارشون تموم میشه؟
_یه نیم ساعت دیگه..
+حالشون چطوره؟
_وقتی دکتر اومد بیرون از خود دکتر بپرسید

سری تکون دادم و دوباره روی نیمکت نشستم
همون طور که پرستاره گفت نیم ساعتی گذشتو بالاخره  دکتر از اتاق عمل بیرون اومد.
همه باهم سمتش رفتیم

+خیلی عذر میخوام حالشون چطوره؟

لبخندی زد

_ عمل خیلی  سختی بود.
ولی نگران نباشید جناب
عمل خوب پیش رفت چند روزی توی بخش مراقبت ویژه سپری کنه که به هوش بیاد.

نفسی از روی اسودگی بیرون دادم

+خیلی ممنون کی میتونیم ببینیمش؟
_فعلا اجازه بدین استراحت کنه بعدا خودم بهتون اعلام میکنم.
+خیلی خب.. بازم ممنون

سری تکون داد و رفت
مامان و بابا هردو و خوشحال شدن که حالش خوبه
لیلی هم نفس اسوده ای کشید و دوباره روی نیمکت نشست

سمتش رفتم

+لیلی

سرشو بلند کرد
گرفته گفت..

_بله؟
+بلند شو،با نامجون برو خونه
خودم اینجا میمونم وقتی به هوش اومد میگم نامجون بیاردت
_نه میخوام بمونم
+الکی اینجا بمونی که چی؟ برو خونه استراحت کن

ده دقیقه ای گذشت
لیلی رو راضی کردم همراه بقیه به سمت خونه برن
خودمم همونجا توی بیمارستان موندم

(دو روز بعد)

دم درب بیمارستان منتظر ورود لیلی و نامجون بودم
پنج مین گذشتو اونا رسیدن.
بعد سلام احوال پرسی سمت اتاقی که پدرش توش بود رفتیم
هشت ساعتی بود که به هوش اومده بود
در زدمو وارد شدیم
نگاهش سمت ما سر خورد و تنها چشمش به لیلی بود و لیلی داشت بی پروا اشک میریخت..
سمت پدرش رفت.. اونو به اغو.ش کشید
رو به نامجون گفتم

+بیا بریم

سری تکون داد و همراه هم از اتاق ویژه زدیم بیرون

«ویو لیلی»

به محظ اینکه جونگکوک و نامجون هم از اتاق خارج شدن دوباره شروع کردم به گریه کردن
بابا ماسک اکسیژن رو از روی صورتش برداشتو اروم مشغول نوازش موهام شد

240 لایک
دیدگاه ها (۱۱)

#Gentlemans_husband#season_Third#part_286_چرا گریه میکنی دخت...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_287_سخت بود برامانگار ...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_284رفتیم توی حیاط، ماش...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_283باشه ای گفت و با یه...

رمان بغلی من پارت ۳۳ارسلان: این چیزا لازم نیست دیانا : پس چط...

پارت ۸۸ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط