پارت
پارت ۱۶
خانم وکیل
_اگه بخاطر مامانم نبود نمی..
+همینه دیگه ، مشکل ماهم تو زندگیمون همین بود، اون زن! اون زنی که هرچیزی بود جز مادر برات ، تو آدم احمقی نیستی ، خیلیم باهوشی اما طوری چشمت رو روی بدی هاش بستی که از نظرم احمق ترین آدم دنیایی ،هیچوقت به این فکر نکردی که اون زن ، زن باباته ، اون زن رو حتی از مادرتم هم بیشتر دوسش داری هیچوقت نتونستی چیزی که توی نگاهشه رو بفهمی ، مثل چشمات بهش اعتماد داری، اما خب امیدوارم که یه روز ذات واقعیش رو بفهمی،دلم نمیخواد چیزی رو که الان میگم رو بد برداشت کنی و فکر کنی میخوام زندگیت رو خراب کنم ، اما از من این رو یادت بمونه ، عجله نکن و عاقلانه تصمیم بگیر، تورو از برم هیونجین میدونم سر لج و لجبازی یه وقتایی تصمیمات عجولانه میگیری ، اما موضوع ازدواجت ، تاوقتی ازش مطمئن نشدی تاوقتی ذات واقعیشو ندیدی باهاش ازدواج نکن...حالاهم برو ، نمیخوام فکر کنه دارم خونه خرابی میکنم
_من از طرف اون معذرت میخوام هرکی ندونه من میدونم همچین آدمی نیستی...
+برو ، درو هم پشت سرت ببند
نگاه طولانی بهم انداخت ، نگاهی که نمیدونستم چه چیزی داخلشه ، خیلی برام عجیب بود، خواست چیزی بگه اما منصرف شدو فقط خداحافظی زمزمه کرد و رفت،حرف زدن باهاش دوباره باعث شد تویه گذشته گیر کنم، دوباره باعث شد یادم بیاد چه احمقی بودم و بازم حالم بد شه، گمون کنم فردا دوباره باید برم پیش روانپزشکم...
وقتی از امنیت خونه خیالم راحت شد در اتاق خوابم رو از بیرون قفل کردم تا کسی از اون پنجره ی شکسته نتونه وارد بشه و خودمم داخل اتاق لیا خوابیدم ، اتاقی بدون پنجره
+هوانگ هیونجین... اگه میدونستم اگر عاشقت شم به اینجا میرسم...بازم...بازم عاشقت میشدم...
گفتم و بخواب رفتم.... بی خبر از اینکه فردا تقدیر چی سر راهم قرار داده....
خانم وکیل
_اگه بخاطر مامانم نبود نمی..
+همینه دیگه ، مشکل ماهم تو زندگیمون همین بود، اون زن! اون زنی که هرچیزی بود جز مادر برات ، تو آدم احمقی نیستی ، خیلیم باهوشی اما طوری چشمت رو روی بدی هاش بستی که از نظرم احمق ترین آدم دنیایی ،هیچوقت به این فکر نکردی که اون زن ، زن باباته ، اون زن رو حتی از مادرتم هم بیشتر دوسش داری هیچوقت نتونستی چیزی که توی نگاهشه رو بفهمی ، مثل چشمات بهش اعتماد داری، اما خب امیدوارم که یه روز ذات واقعیش رو بفهمی،دلم نمیخواد چیزی رو که الان میگم رو بد برداشت کنی و فکر کنی میخوام زندگیت رو خراب کنم ، اما از من این رو یادت بمونه ، عجله نکن و عاقلانه تصمیم بگیر، تورو از برم هیونجین میدونم سر لج و لجبازی یه وقتایی تصمیمات عجولانه میگیری ، اما موضوع ازدواجت ، تاوقتی ازش مطمئن نشدی تاوقتی ذات واقعیشو ندیدی باهاش ازدواج نکن...حالاهم برو ، نمیخوام فکر کنه دارم خونه خرابی میکنم
_من از طرف اون معذرت میخوام هرکی ندونه من میدونم همچین آدمی نیستی...
+برو ، درو هم پشت سرت ببند
نگاه طولانی بهم انداخت ، نگاهی که نمیدونستم چه چیزی داخلشه ، خیلی برام عجیب بود، خواست چیزی بگه اما منصرف شدو فقط خداحافظی زمزمه کرد و رفت،حرف زدن باهاش دوباره باعث شد تویه گذشته گیر کنم، دوباره باعث شد یادم بیاد چه احمقی بودم و بازم حالم بد شه، گمون کنم فردا دوباره باید برم پیش روانپزشکم...
وقتی از امنیت خونه خیالم راحت شد در اتاق خوابم رو از بیرون قفل کردم تا کسی از اون پنجره ی شکسته نتونه وارد بشه و خودمم داخل اتاق لیا خوابیدم ، اتاقی بدون پنجره
+هوانگ هیونجین... اگه میدونستم اگر عاشقت شم به اینجا میرسم...بازم...بازم عاشقت میشدم...
گفتم و بخواب رفتم.... بی خبر از اینکه فردا تقدیر چی سر راهم قرار داده....
- ۱.۶k
- ۰۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط