بلک روز Part 8
بلک روز Part 8
رزی
با حس کردن وزن سنگینی روی بدنم که با عث میشد نتونم نفس بکشم از خواب بیدار شدم ....
از زیر پتو بیرون اومدم و سعی کردم اون جسم سنگین رو پس بزنم وببینم چیه که با جنی مواجه شدم ،درست مثل یه جنازه روم دراز گشیده بود
_ یااا جنیییی از روم بلند شوووو
با تمام زورهولش دادم که باعث شد از رویه تخت بیوفته جیخش بلند شد....
وحشییی
_ اینطور آدم رو از خواب بیدار میکنن آخه ؟ بگو ، ببینم اصلا ایجا چیکارمیکنی ؟ کی تورو راه داده؟
اولآ آدمای وحشی رو بایداینطوری بیدار کرد ، دومن اومدم به رفیقم سر بزنم مگه بده؟ سومن مثل آدم در زدم روبرتو درو باز کرد برام
_ ایییی شت
از جام بلند شدم وسمت در رفتم
کجا ؟
_ با اجازت میرم دستشویی اگه میخوای توهم ببا
بورو گمشو دختره چندششش
وارد دستشویی شدم و صورتمو شستم ، به چهره خودم تویه آینه نگاه کردم ...
هنوز باورم نمیشد که صبح جیمین رو دیدم . اونم با اون قیافه ای که واسه خودش ساخته بود زمین تا آسمون با جیمین دوره دبیرستان فرق میکرد.
خیلی موخمو درگیر خودش کرده بود حتی یک ثانیه هم نمی تونستم بهش فکر نکنم .
دستی به صورتم کشیدم و از دستشویی بیرون اومدم، سمت اتاقم رفتم جنی را روبه روی آینه ایستاده بود و با لوازم آرایشی های من ور میرفت که با ورود من سمتم برگشت
رزی معامله چطور بود ؟ پارک جیانگ رو دیدی ؟
میگن خیلی ترسناک و بد اخلاقه ، راست میگن ؟
البته بایدم باشه ، ناسلامتی رئیس یکی از بزرگترین باند مافیاست ...
_ جنی یکم نفس بگیر دختر
خیلی کنجکاوم آخه
_ خوب راستش معامله خوبی بود ولی
ولی چی ؟
_ فاکینگ چیانگ پسرشو فهرستاده بود
پسرش ؟ اینکه خوبه شنیدم پسرش خیلی دافه...
_ دافه؟ نه بابا ، میدونی نکته مزخرف ماجرا اینه که ، پسرش دوره دبیرستان همکلاسیم بوده....
یکی از رژ لبامو برداشت و در حالی که درشو باز میکرد متعجب نگاهم کرد و گفت
عاااا پس دوست بودین ، اینکه خیلی خوبه ...
_ دوستتت، منو اون؟!بیخیال بعد بلایی که با رفیق کصخلش سرم آوردن ازش متنفر شدم ...
مگه چیکار کردن ؟ !
_ خب راستش ...
رزی
با حس کردن وزن سنگینی روی بدنم که با عث میشد نتونم نفس بکشم از خواب بیدار شدم ....
از زیر پتو بیرون اومدم و سعی کردم اون جسم سنگین رو پس بزنم وببینم چیه که با جنی مواجه شدم ،درست مثل یه جنازه روم دراز گشیده بود
_ یااا جنیییی از روم بلند شوووو
با تمام زورهولش دادم که باعث شد از رویه تخت بیوفته جیخش بلند شد....
وحشییی
_ اینطور آدم رو از خواب بیدار میکنن آخه ؟ بگو ، ببینم اصلا ایجا چیکارمیکنی ؟ کی تورو راه داده؟
اولآ آدمای وحشی رو بایداینطوری بیدار کرد ، دومن اومدم به رفیقم سر بزنم مگه بده؟ سومن مثل آدم در زدم روبرتو درو باز کرد برام
_ ایییی شت
از جام بلند شدم وسمت در رفتم
کجا ؟
_ با اجازت میرم دستشویی اگه میخوای توهم ببا
بورو گمشو دختره چندششش
وارد دستشویی شدم و صورتمو شستم ، به چهره خودم تویه آینه نگاه کردم ...
هنوز باورم نمیشد که صبح جیمین رو دیدم . اونم با اون قیافه ای که واسه خودش ساخته بود زمین تا آسمون با جیمین دوره دبیرستان فرق میکرد.
خیلی موخمو درگیر خودش کرده بود حتی یک ثانیه هم نمی تونستم بهش فکر نکنم .
دستی به صورتم کشیدم و از دستشویی بیرون اومدم، سمت اتاقم رفتم جنی را روبه روی آینه ایستاده بود و با لوازم آرایشی های من ور میرفت که با ورود من سمتم برگشت
رزی معامله چطور بود ؟ پارک جیانگ رو دیدی ؟
میگن خیلی ترسناک و بد اخلاقه ، راست میگن ؟
البته بایدم باشه ، ناسلامتی رئیس یکی از بزرگترین باند مافیاست ...
_ جنی یکم نفس بگیر دختر
خیلی کنجکاوم آخه
_ خوب راستش معامله خوبی بود ولی
ولی چی ؟
_ فاکینگ چیانگ پسرشو فهرستاده بود
پسرش ؟ اینکه خوبه شنیدم پسرش خیلی دافه...
_ دافه؟ نه بابا ، میدونی نکته مزخرف ماجرا اینه که ، پسرش دوره دبیرستان همکلاسیم بوده....
یکی از رژ لبامو برداشت و در حالی که درشو باز میکرد متعجب نگاهم کرد و گفت
عاااا پس دوست بودین ، اینکه خیلی خوبه ...
_ دوستتت، منو اون؟!بیخیال بعد بلایی که با رفیق کصخلش سرم آوردن ازش متنفر شدم ...
مگه چیکار کردن ؟ !
_ خب راستش ...
۲.۲k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.