پرنسس سرخ
Part_27
انگار یه نفر داشت پامو قلقلک می داد ، سرمو خم کردم و دیدم جودی با پنجه هاش داشته اینکارو می کرده ، اروم بغلش کردم و گذاشتمش روی پام..اعضا با چشمای ریز شده داشتن بهش نگاه می کردن که خودش دوباره مثل دفعه ی قبل زبون باز کرد. جودی : این جوری نگام نکنید مجبور شدم بهش بگم. شیومین با حرص به سمتش حمله ور شد و اونم از تو بغل من فرار کرد. شیومین : برگرد اینجا گربه ی موذی..سوهو : فکر کنم در این مورد جودی خودش همه چیز رو برات توضیح داده درسته ؟ #نه کاملا... تائو : بزار من بگم. تائو کنارم نشست و دستشو روی قلبم گذاشت. تائو : یکی از توانایی های تو اینه که می تونی تبدیل به یه گربه بشی... #چی؟ تائو : در واقع جودی نیمی از وجود توئه.
...............
توی بالکن ایستاده بودم و باد خنک صورتمو نوازش میکرد..حالا که بیشتر واقعیت ها رو می دونم خیالم راحت شده البته یه کوچولو چون هنوز چندتا چیز دیگه ذهنمو درگیر کرده... حضور یه نفر رو کنارم حس کردم و برگشتم سمتش... سوهو : سرما می خوری منم حوصله ی نگه داری از یه دختر بچه ی نق نقو رو ندارم. #من بچم ؟ سوهو : هنوزم نمی دونم تیفانی چرا تو رو انتخاب کرده. #به تو چه دلش خواسته. سوهو : تو خیلی سرتقی... اینو زیر لب گفت اما شنید... #می تونم یه سوال بپرسم ؟ سوهو : هوم.. #با تیفانی چه نسبتی داشتی ؟ سوهو یکم مکث کرد. سوهو : ساعت داره 9 میشه بهتره بری بخوابی. داشت می رفت که دستشو کشیدم. #اول جوابمو بده. سوهو : شاید یه روز بهت گفتم. #بابا حداقل بگو چرا شبا باید ساعت 9 تو اتاقم باشم ؟ سوهو : چون از اون ساعت به بعد ارواح تو خونه رفت و آمد می کنن و عمارت متعلق به اوناست. پوفی کشیدم و دوباره به آسمون خیره شدم. #سوهو. صدایی از جانبش دریافت نکردم برگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم نیستش رفته. آب گلومو قورت دادم خواستم برگردم تو اتاقم که یه صدایی اومد و منو سره جام میخکوب کرد...
انگار یه نفر داشت پامو قلقلک می داد ، سرمو خم کردم و دیدم جودی با پنجه هاش داشته اینکارو می کرده ، اروم بغلش کردم و گذاشتمش روی پام..اعضا با چشمای ریز شده داشتن بهش نگاه می کردن که خودش دوباره مثل دفعه ی قبل زبون باز کرد. جودی : این جوری نگام نکنید مجبور شدم بهش بگم. شیومین با حرص به سمتش حمله ور شد و اونم از تو بغل من فرار کرد. شیومین : برگرد اینجا گربه ی موذی..سوهو : فکر کنم در این مورد جودی خودش همه چیز رو برات توضیح داده درسته ؟ #نه کاملا... تائو : بزار من بگم. تائو کنارم نشست و دستشو روی قلبم گذاشت. تائو : یکی از توانایی های تو اینه که می تونی تبدیل به یه گربه بشی... #چی؟ تائو : در واقع جودی نیمی از وجود توئه.
...............
توی بالکن ایستاده بودم و باد خنک صورتمو نوازش میکرد..حالا که بیشتر واقعیت ها رو می دونم خیالم راحت شده البته یه کوچولو چون هنوز چندتا چیز دیگه ذهنمو درگیر کرده... حضور یه نفر رو کنارم حس کردم و برگشتم سمتش... سوهو : سرما می خوری منم حوصله ی نگه داری از یه دختر بچه ی نق نقو رو ندارم. #من بچم ؟ سوهو : هنوزم نمی دونم تیفانی چرا تو رو انتخاب کرده. #به تو چه دلش خواسته. سوهو : تو خیلی سرتقی... اینو زیر لب گفت اما شنید... #می تونم یه سوال بپرسم ؟ سوهو : هوم.. #با تیفانی چه نسبتی داشتی ؟ سوهو یکم مکث کرد. سوهو : ساعت داره 9 میشه بهتره بری بخوابی. داشت می رفت که دستشو کشیدم. #اول جوابمو بده. سوهو : شاید یه روز بهت گفتم. #بابا حداقل بگو چرا شبا باید ساعت 9 تو اتاقم باشم ؟ سوهو : چون از اون ساعت به بعد ارواح تو خونه رفت و آمد می کنن و عمارت متعلق به اوناست. پوفی کشیدم و دوباره به آسمون خیره شدم. #سوهو. صدایی از جانبش دریافت نکردم برگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم نیستش رفته. آب گلومو قورت دادم خواستم برگردم تو اتاقم که یه صدایی اومد و منو سره جام میخکوب کرد...
۳.۲k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.