نگاه سردمو دوخته بودم به پاکت سیگارم، فشار روحی و روانی ع
نگاه سردمو دوخته بودم به پاکت سیگارم، فشار روحی و #روانی عجیبی روم بود از یه طرف اخراج شدنم از شرکت و بیکاری، از یه طرف ارزو که تنهام گذاشته بود. میخواستم یه کاری کنم که از این بنبست بیرون بکشم خودمو هر چقدر دستوپا میزدم بیشتر تو بدبختیای زندگی فرو میرفتم هیچکسی نبود که کمکم کنه باید یه کاری میکردم اما چه کاری؟ هرجا که میشُد رفته بودم و هر کاری که میتونستم کرده بودم اما همش بنبست، انگار که خدا داشت عذابای جهنمشو رو من تست میکرد. حالم بدوبدتر میشد، پاکت های سیگارم زودتر از قبل ته میکشید طعم تلخ سیگار چیزی از تلخیای زندگیمو کم نمیکرد. یه شب انقد حال بدی داشتم که خرگوش واحد روبه رویی رو خفه کردم. بعد از کلی دوندگی باید تصمیم بزرگی میگرفتم باید اون کار رو قبول میکردم میدونستم اگه شغل جدیدو قبول کنم همه سورپرایز میشن میدونستم با قبول کردن کار جدید اوضاع خوب میشه و میتونم بدون تحمل این همه سختی ادامه بدم، اما کار اسونی نبود یه ماموریت سخت داشتم به هر حال باید قبول میکردم باید خودمو نجات میدادم. دیگه نگرانیای قبل رو نداشتم فقط یکم استرس کاری بود اماده شُده بودم یه کت شلوار طوسی با پیرهن مشکی چارخونه پوشیدم کلی به خودم رسیدم و حرکت کردم سمت ادرس، ساعت از ده شب گذشته بود یه برج بالای شهر طبقه دوازدهم جای باکلاسی بود. رفتم تو یه نوشیدنی برداشتم یه گوشه نشستم استرسم بیشتر شده بود پاکت سیگارمو دراوردم یه نخ روشن کردم و پاکتو گذاشتم روی میز، اروم همه جارو برانداز میکردم، مهمونی گرمی بود چند تا دختر زیبا با پارتنراشون وسط سالن میرقصیدن چشمم بهش افتاد خیلی زیباتر شده بود یه پسر خوشتیپ و باکلاسم کنارش بود دستشو گرفته بود و اروم میرقصیدن با هم حرف میزدن لبخندش ازارم میداد حتی یه لحظه لبخند از رو صورتش محو نمیشد، مدام نگاش میکردم یه لحظه بهم خیره شد تعجب کرده بود لبخند رو صورتش پاک شُد یه ترس و نگرانی تو چهره ی ارومو زیباش میدیدم، پاشدم رفتم کنار پنجره اومد کنارم نیشخندی زدو گفت: اینجا چکار میکنی چقدر تغییر کردی
نگاهمو دزدیم ازش گفتم:ناراحتی؟، مهمونیه
باز با خنده گفت: تو اهل مهمونی نبودی؟ چقد سیگار میکشی بلدم نیستی هنوز سیگار کشیدنو..
گلومو صاف کردم گفتم: برای من یه قراره کاریه تعجب کرد گفت: مگه کار پیدا کردی؟ چ کاری هست حالا؟ حتمن با یکی از این کله گُندها قرار داری؟
گفتم: اره یه بیزینس جدیده، بیزینس مرگ!
با تمسخر خندید گفت: ببخشی منظوری نداشتم نمیدونم چرا خندم گرفت خوشحال شدم همونی که همیشه میخواستی شُد حالا چی هس اینی که گفتی؟
سرمو چرخوندم و بیرونو نگاه کردم گفتم: گفتم یکم پیچیدس باید کار یه نفرو تموم کنم! شبیه یه ماموریت قتل
باز با تمسخر گفت: حتمن توام قاتلی حالا کی هست اینو که میخوای بکشی
گفتم: زیاد شخصیت مهمی نیست ولی همینجاس توی سالن خیره شدم تو چشماش لبخند تلخی زد دستشو گرفته بودم دستمو فشار داد و گفت:قدرشو ندونستی... آروم تو گوشش خوندم:اینگونه بی تو ببین چنگ بر آسمان میزنم بی محابا
چند ثانیه ای نگام کرد و خوند: آتش شدن زیر حجم تنت/با بوی تند پس گردنت/سنگینی جسم تو روی من/آثار چنگ تو روی بدن
و گفت: خیلی وقته که دیگه این شعر برام بی مفهوم شده.
دستمو اروم کشیدو گفت :بیا بریم برقصیم
اخمام تو هم رفت و گفتم: تو نمیدونی من از رقصیدن متنفرم مخصوصا از رقص پسرا. بنظر من رقص مخصوص اندام زیبا و ظریف دختراس، با نیشخند گفت: هنوزم اخلاقای گوهتو داری به جلو خیره شدمو گفتم: بخاطر همین چیزا ولم کردی دیگه ادامه نداد و گفت: خداحافظ...لبخند تلخی زدو رفت حرفاش باعث شد بیشتر به کارم ایمان بیارم یه لحظه باز ارزو رو دیدم با نامزدش داشت میخندید و میرقصید. صدای خندهای ارزو با صدای موزیک تو گوشم میپیچید چشمامو دوختم به بالکن اونجا وایساده بود سیگارمو خاموش کردم قلبم تند میزد باید کارشو تموم میکردم انقد بهش نزدیک شدم که صدای نفساشو میشنیدم از همیشه بهش نزدیکتر بودم دویدم سمت بالکن وقتی از بالکن پریدم نفسای پاییزو رو صورتم حس کردم... #ملیچک
نگاهمو دزدیم ازش گفتم:ناراحتی؟، مهمونیه
باز با خنده گفت: تو اهل مهمونی نبودی؟ چقد سیگار میکشی بلدم نیستی هنوز سیگار کشیدنو..
گلومو صاف کردم گفتم: برای من یه قراره کاریه تعجب کرد گفت: مگه کار پیدا کردی؟ چ کاری هست حالا؟ حتمن با یکی از این کله گُندها قرار داری؟
گفتم: اره یه بیزینس جدیده، بیزینس مرگ!
با تمسخر خندید گفت: ببخشی منظوری نداشتم نمیدونم چرا خندم گرفت خوشحال شدم همونی که همیشه میخواستی شُد حالا چی هس اینی که گفتی؟
سرمو چرخوندم و بیرونو نگاه کردم گفتم: گفتم یکم پیچیدس باید کار یه نفرو تموم کنم! شبیه یه ماموریت قتل
باز با تمسخر گفت: حتمن توام قاتلی حالا کی هست اینو که میخوای بکشی
گفتم: زیاد شخصیت مهمی نیست ولی همینجاس توی سالن خیره شدم تو چشماش لبخند تلخی زد دستشو گرفته بودم دستمو فشار داد و گفت:قدرشو ندونستی... آروم تو گوشش خوندم:اینگونه بی تو ببین چنگ بر آسمان میزنم بی محابا
چند ثانیه ای نگام کرد و خوند: آتش شدن زیر حجم تنت/با بوی تند پس گردنت/سنگینی جسم تو روی من/آثار چنگ تو روی بدن
و گفت: خیلی وقته که دیگه این شعر برام بی مفهوم شده.
دستمو اروم کشیدو گفت :بیا بریم برقصیم
اخمام تو هم رفت و گفتم: تو نمیدونی من از رقصیدن متنفرم مخصوصا از رقص پسرا. بنظر من رقص مخصوص اندام زیبا و ظریف دختراس، با نیشخند گفت: هنوزم اخلاقای گوهتو داری به جلو خیره شدمو گفتم: بخاطر همین چیزا ولم کردی دیگه ادامه نداد و گفت: خداحافظ...لبخند تلخی زدو رفت حرفاش باعث شد بیشتر به کارم ایمان بیارم یه لحظه باز ارزو رو دیدم با نامزدش داشت میخندید و میرقصید. صدای خندهای ارزو با صدای موزیک تو گوشم میپیچید چشمامو دوختم به بالکن اونجا وایساده بود سیگارمو خاموش کردم قلبم تند میزد باید کارشو تموم میکردم انقد بهش نزدیک شدم که صدای نفساشو میشنیدم از همیشه بهش نزدیکتر بودم دویدم سمت بالکن وقتی از بالکن پریدم نفسای پاییزو رو صورتم حس کردم... #ملیچک
۲۶.۲k
۱۱ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.