تو دست تکان می دهی برای من و من دور تر می شوم. به این فکر
تو دست تکان می دهی برای من و من دور تر می شوم. به این فکر می کنم که شاید چیزی نزد تو جا گذاشته باشم. یک گوشه می ایستم و وسایلم را چک می کنم. نه... همه چیز را برداشته ام. ظاهراً همه چیز رو به راه است اما رو به کدام راه نمی دانم.
رو به راه بودن دور از تو که دلیل تمام سر به راهی هایم بوده ای غیر ممکن است. به پشت سر نگاه می کنم. تو همچنان پشت پنجره ایستاده ای و قدم هایم را می شماری. حالا چند قدم از تو دور شده ام و به این فکر می کنم که ای کاش چیزی نزد تو جا گذاشته باشم تا بهانه ای باشد برای دیداری دوباره.
تمام داشته هایم را در ذهنم مرور می کنم. نه... نه... همه چیز سر جایش است. همه چیز به جز قلبم. اما ترجیح می دهم قلبم همان جا کنار تو پشت پنجره بایستد و برایم دست تکان دهد. تمام قلبم را به تو می سپارم و تو را هم به خدا...
رو به راه بودن دور از تو که دلیل تمام سر به راهی هایم بوده ای غیر ممکن است. به پشت سر نگاه می کنم. تو همچنان پشت پنجره ایستاده ای و قدم هایم را می شماری. حالا چند قدم از تو دور شده ام و به این فکر می کنم که ای کاش چیزی نزد تو جا گذاشته باشم تا بهانه ای باشد برای دیداری دوباره.
تمام داشته هایم را در ذهنم مرور می کنم. نه... نه... همه چیز سر جایش است. همه چیز به جز قلبم. اما ترجیح می دهم قلبم همان جا کنار تو پشت پنجره بایستد و برایم دست تکان دهد. تمام قلبم را به تو می سپارم و تو را هم به خدا...
۳.۷k
۱۱ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.