پدرخوانده:)
پدرخوانده:)
پارت ¹⁸
لونا هم رفته بود ساعت ۱۰ بود گفتم برم سراغ درسم ..... ۲ صفحه کامللل تستی زدم و همشون هم اشتباه بود ولی تازه ۵ دقیقه گذشته بود .... همش توی خونه حوصلهم سر میره و نمیتونم کاری کنمم .... به فکرم رسید برم بیرون و یکمی خرید کنم...ولی پولی نداشتم و فقط تصمیم گرفتم برم بیرون و دور بزنم..
رفتم بیرون و توی پارک نفس تازه کردم و یکمی پیاده روی کردم... ساعت ۱۱ شده بود زمان کند میگدشت و دلم برای بابا تنگ شده بود خوب از رفتارش خوشم میاد خیلی بامزهست و کیوته کلا...وا ات چته دخترر؟ هووف ساکت باششش نفس بکششش
بعد از ۱ ساعت پیاده روی برگشتم خونه که با قیافهی بابام مواجه شدم
+ عاممم بابا؟ الان این ساعت خونهای؟
_ اوهوم ... ات من خوب...
+ چی.؟
_ من..
+ چی؟
( اگه فکر کردین میخواد اعتراف بکنه..... خوب اشتباه فکر کردین )
_ من....من خیلی گشنمه
+ عااووو
_ اوهومم..
+ اجوما غذا رو درست کرداا
_ اها
کوک ویو
خب بزارین داستان رو بهتون بگم... یه روز تصمیم گرفتم از تنهایی درآم و به فکر یه بچه بودم...بعد یه پرورشگاه رو پیدا کردم و در موردش تحقیق کردم و دیدم یه دختری به اسم ات اونجاست ولیی متاسفانه با اولین نگاه عاشقش شدم و هنوزم خیلی خیلی خیلی خیلیییی دوستش دارم و نمیدونم باید چیکار کنم و تاه ۷ ماه دیگه ۱۸ ساله میشه و تا ۱۸ سالکیش باید صبر کنمم هر روز وسوسه میشم ببوسمش ولی خووب..
اینم به مناسبت تولد یکی از گیلاسا:))🤭
پارت ¹⁸
لونا هم رفته بود ساعت ۱۰ بود گفتم برم سراغ درسم ..... ۲ صفحه کامللل تستی زدم و همشون هم اشتباه بود ولی تازه ۵ دقیقه گذشته بود .... همش توی خونه حوصلهم سر میره و نمیتونم کاری کنمم .... به فکرم رسید برم بیرون و یکمی خرید کنم...ولی پولی نداشتم و فقط تصمیم گرفتم برم بیرون و دور بزنم..
رفتم بیرون و توی پارک نفس تازه کردم و یکمی پیاده روی کردم... ساعت ۱۱ شده بود زمان کند میگدشت و دلم برای بابا تنگ شده بود خوب از رفتارش خوشم میاد خیلی بامزهست و کیوته کلا...وا ات چته دخترر؟ هووف ساکت باششش نفس بکششش
بعد از ۱ ساعت پیاده روی برگشتم خونه که با قیافهی بابام مواجه شدم
+ عاممم بابا؟ الان این ساعت خونهای؟
_ اوهوم ... ات من خوب...
+ چی.؟
_ من..
+ چی؟
( اگه فکر کردین میخواد اعتراف بکنه..... خوب اشتباه فکر کردین )
_ من....من خیلی گشنمه
+ عااووو
_ اوهومم..
+ اجوما غذا رو درست کرداا
_ اها
کوک ویو
خب بزارین داستان رو بهتون بگم... یه روز تصمیم گرفتم از تنهایی درآم و به فکر یه بچه بودم...بعد یه پرورشگاه رو پیدا کردم و در موردش تحقیق کردم و دیدم یه دختری به اسم ات اونجاست ولیی متاسفانه با اولین نگاه عاشقش شدم و هنوزم خیلی خیلی خیلی خیلیییی دوستش دارم و نمیدونم باید چیکار کنم و تاه ۷ ماه دیگه ۱۸ ساله میشه و تا ۱۸ سالکیش باید صبر کنمم هر روز وسوسه میشم ببوسمش ولی خووب..
اینم به مناسبت تولد یکی از گیلاسا:))🤭
۶.۴k
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.