تلخ شده p9
_فردا عصر_
صدای خنده های سه نفر با هم ترکیب میشود...
جئون بعد از ۷ سال واقعی میخندد و از ته وجودش این لحظه ها را ستایش می کند
چرا که او یک فرد عادی نیست،او تفاوت هر چیزی را می فهمد...او یک نویسنده است!
"عه مامان نخند دیگه" zoei
همه سکوت وحشتناکی میکنند،زوئی پر از بغض میشود و با سر پایین افتاده عذر خواهی آرامی میکند
جئوت مبهوت به چهره متعجب راشل چشم می دوزد و زیر لب زمزمه میکند "مادر؟"
"هی چرا بغض کردی کوچولو؟!" Rachel
قطرات اشک صورت کوچک زوئی را می پوشاند و با چشمانی که بخاطر اشک می درخشد ،به پدرش خیره میشود
"دلم میخواد مامان داشتن رو بفهمم" zoei
جئون هم بغض می کند
جدید نیست،این بغض بسیاری سن دارد و هر روز کم یا زیاد پیش جئون بوده
"خب...اگه بابا جئون اجازه بده من مامانت بشم؟!" Rachel
زوئی با تعجب نگاهش میکند و بعد با گریه میخندد و سریع در آغوش راشل خودش را مخفی میکند
"تو بوی خیلی خوبی میدی زوئی،من معتاد بو کردن تو شدم" Rachel
زوئی بر میگردد سمت پدرش
"آپا اجازه میدی مامانم بشه؟" zoei
جئون با چشمانی سرخ لبخند میزند و سر تکان میدهد
"اپا اوما ...." zoei
با جیغ راشل زوئی ساکت میشود و ریز ریز میخندد
"عه زوئی " Rachel
زوئی پشت پدرش پناه میبرد و استکی میگوید
"اوما ازت امضا میخواد" zoei
گونه های راشل به سرعت رنگ میگیرد و صورتش را به جهت مخالف می چرخاند
لبخند میزنم و چشمک ریزی به زوئی که با شیطنت به ما خیره شده میزنم و قدمی جلو میروم
"پس مامان خانم امضا میخواد هوم؟" jk
صورتش سرخ تر میشود و احساس میکنم در وجودم چیزی می لرزد
کمی فاصله میگیرم،او هم نفس عمیقی می کشد و به چشمانم خیره میشود
سکوت سنگین اما دل نشینی بین ما رخ می دهد اما زوئی این سکوت را میشکند
"آپا اذیت نکن امضا بده دیگه" zoei
لبخند میزنم و امضایی پای دیالوگ های دست نویس خودم میزنم و در دستانش میگذارم
با نگاهی آشنا چشم میدوزد به اجزای صورتم، ولی من هم دست کمی از او نداشتم !
به خودم می آیم، سریع نگاهم را می چرخانم و با برداشتن کیف چرم مشکی رنگم از خانه خارج میشوم
گام هایی که بر میدارم پر از فکر است
من احساس جدیدی را می چشم...عطش؟!
اما از چهچیزی نشأت گرفته؟
_دو ساعت بعد_*لرزش شدید روح جئون*
تصمیم گرفته بود انتهای این احساس را بیابد
کلید را داخل قفل چرخاند و اولین چیزی که شنید جیغ دل خراش دخترش بود
صدای خنده های سه نفر با هم ترکیب میشود...
جئون بعد از ۷ سال واقعی میخندد و از ته وجودش این لحظه ها را ستایش می کند
چرا که او یک فرد عادی نیست،او تفاوت هر چیزی را می فهمد...او یک نویسنده است!
"عه مامان نخند دیگه" zoei
همه سکوت وحشتناکی میکنند،زوئی پر از بغض میشود و با سر پایین افتاده عذر خواهی آرامی میکند
جئوت مبهوت به چهره متعجب راشل چشم می دوزد و زیر لب زمزمه میکند "مادر؟"
"هی چرا بغض کردی کوچولو؟!" Rachel
قطرات اشک صورت کوچک زوئی را می پوشاند و با چشمانی که بخاطر اشک می درخشد ،به پدرش خیره میشود
"دلم میخواد مامان داشتن رو بفهمم" zoei
جئون هم بغض می کند
جدید نیست،این بغض بسیاری سن دارد و هر روز کم یا زیاد پیش جئون بوده
"خب...اگه بابا جئون اجازه بده من مامانت بشم؟!" Rachel
زوئی با تعجب نگاهش میکند و بعد با گریه میخندد و سریع در آغوش راشل خودش را مخفی میکند
"تو بوی خیلی خوبی میدی زوئی،من معتاد بو کردن تو شدم" Rachel
زوئی بر میگردد سمت پدرش
"آپا اجازه میدی مامانم بشه؟" zoei
جئون با چشمانی سرخ لبخند میزند و سر تکان میدهد
"اپا اوما ...." zoei
با جیغ راشل زوئی ساکت میشود و ریز ریز میخندد
"عه زوئی " Rachel
زوئی پشت پدرش پناه میبرد و استکی میگوید
"اوما ازت امضا میخواد" zoei
گونه های راشل به سرعت رنگ میگیرد و صورتش را به جهت مخالف می چرخاند
لبخند میزنم و چشمک ریزی به زوئی که با شیطنت به ما خیره شده میزنم و قدمی جلو میروم
"پس مامان خانم امضا میخواد هوم؟" jk
صورتش سرخ تر میشود و احساس میکنم در وجودم چیزی می لرزد
کمی فاصله میگیرم،او هم نفس عمیقی می کشد و به چشمانم خیره میشود
سکوت سنگین اما دل نشینی بین ما رخ می دهد اما زوئی این سکوت را میشکند
"آپا اذیت نکن امضا بده دیگه" zoei
لبخند میزنم و امضایی پای دیالوگ های دست نویس خودم میزنم و در دستانش میگذارم
با نگاهی آشنا چشم میدوزد به اجزای صورتم، ولی من هم دست کمی از او نداشتم !
به خودم می آیم، سریع نگاهم را می چرخانم و با برداشتن کیف چرم مشکی رنگم از خانه خارج میشوم
گام هایی که بر میدارم پر از فکر است
من احساس جدیدی را می چشم...عطش؟!
اما از چهچیزی نشأت گرفته؟
_دو ساعت بعد_*لرزش شدید روح جئون*
تصمیم گرفته بود انتهای این احساس را بیابد
کلید را داخل قفل چرخاند و اولین چیزی که شنید جیغ دل خراش دخترش بود
۱۶.۳k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.