پارت191
#پارت191
اون فقط حرف میزد و من یه فقط یه جمله تو سرم اکو میرفت.
"انگار قسمت نبوده این کوچولو به دنیا بیاد"
یعنی چی؟ یعنی خوابی که دیدم واقعیت داشت؟ و... و اون دختره بچه مو کشت؟ اون دختره بچه مو گرفت؟
دستمو رو شکمم گذاشت. یعنی همدم شبام مرد؟ نگاهی به همه دکترا و پرستارا انداختم پرده اشک دیدمو تار کرده بود
همه چی دور سرم میچرخید بغض داشت خفه م میکرد نفس کشیدن از یادم رفته بود همون دکتره تند تند تکونم میداد ولی من قدرت انجام هیچ کاری نداشتم
با سوزش سوزن تو دستم اخم کم رنگی رو پیشونیم نشست و کم کم چشمام بسته شد...
(مهسا)
با صدای زنگ گوشیم با یه ببخشید از جام بلند شدم راه افتادم سمت اخر سالن تماس رو وصل کردم...
مهسا: بله!
صدای بم آرش پیچید تو گوشی: سلام، یهو کجا رفتی؟!
دستی به روسریم کشیدم: ببخشید واسه یکی از دوستام مشکل پیش اومده بود مجبور شدم برم پیشش!
آرش: اشکال نداره، کمکی از دست من میاد بگو...
لبخندی به این همه مهربونیش زدم: نه ممنون همه چی حله!
آرش: اوکی ولی هر کمکی که خواستی در خدمتم فعلا...
مهسا: مرسی فعلا
گوشی رو قطع کردم و رفتم پیش خاله!
(یک ماه بعد)
چرخی زدم و گفتم: چطور شدم؟
نگاهی بهم انداخت لبخندی زد: عالیه!
رو پام خم شدم: ممنون قربان!
شراره محکم زد تو پشتم: نگاهش کن چه عشوه ایی هم میاد. نه گلی تا وقتی که عروس هست هیچ کس به تو نگاه نمیکنه!
لبامو دادم جلو و به شوخی گفتم: تا من هستم عروس هیچه!
اون فقط حرف میزد و من یه فقط یه جمله تو سرم اکو میرفت.
"انگار قسمت نبوده این کوچولو به دنیا بیاد"
یعنی چی؟ یعنی خوابی که دیدم واقعیت داشت؟ و... و اون دختره بچه مو کشت؟ اون دختره بچه مو گرفت؟
دستمو رو شکمم گذاشت. یعنی همدم شبام مرد؟ نگاهی به همه دکترا و پرستارا انداختم پرده اشک دیدمو تار کرده بود
همه چی دور سرم میچرخید بغض داشت خفه م میکرد نفس کشیدن از یادم رفته بود همون دکتره تند تند تکونم میداد ولی من قدرت انجام هیچ کاری نداشتم
با سوزش سوزن تو دستم اخم کم رنگی رو پیشونیم نشست و کم کم چشمام بسته شد...
(مهسا)
با صدای زنگ گوشیم با یه ببخشید از جام بلند شدم راه افتادم سمت اخر سالن تماس رو وصل کردم...
مهسا: بله!
صدای بم آرش پیچید تو گوشی: سلام، یهو کجا رفتی؟!
دستی به روسریم کشیدم: ببخشید واسه یکی از دوستام مشکل پیش اومده بود مجبور شدم برم پیشش!
آرش: اشکال نداره، کمکی از دست من میاد بگو...
لبخندی به این همه مهربونیش زدم: نه ممنون همه چی حله!
آرش: اوکی ولی هر کمکی که خواستی در خدمتم فعلا...
مهسا: مرسی فعلا
گوشی رو قطع کردم و رفتم پیش خاله!
(یک ماه بعد)
چرخی زدم و گفتم: چطور شدم؟
نگاهی بهم انداخت لبخندی زد: عالیه!
رو پام خم شدم: ممنون قربان!
شراره محکم زد تو پشتم: نگاهش کن چه عشوه ایی هم میاد. نه گلی تا وقتی که عروس هست هیچ کس به تو نگاه نمیکنه!
لبامو دادم جلو و به شوخی گفتم: تا من هستم عروس هیچه!
۵.۷k
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.