پارت

#پارت192

دوتا ابروشو داد بالا و پوکر نگاهم کرد: نگاه نگاه چه مغرور هم هست برو گمشو که جشن دیر شد!

خواستم جوابشو که ارش پرید وسط کلکلمون.
آرش: بسه بابا چقدر حرف میزنید بیا بریم مهسا دیر شد!

زبونی واسه شراره درآوردم و همراه آرش از سالن آرایشی شرکت اومدیم بیرون، جلو شرکت وایستادیم آرش با ریموت قفل درها رو باز کرد و سوار شدیم

کمربندمو بستم و آرش هم پاشو گذاشت رو گاز و روند سمت سالن مهمونی...

دیروز بود که آرش گفت به جشن عروسی یکی از دوستاش دعوت شده و از منم خواست که همراهش برم

منم بدون اینکه سوالی در مورد جشن کنم قبول کردم و الان هر دو داریم میریم سمت سالن عروسی!

نمیدونم چقدر گذشته بود که ماشین جلوی یه باغ بزرگ نگهداشت..
آرش: پیاده شو!

سری تکون دادم کمربندمو باز کردم و از ماشین پیاده شدم

آرش کنارم اومد دستشو پشتم گذاشت باهم وارد باغ شدیم به سختی از پله های ورودی پایین رفتم

از راه سنگ فرش عبور کردیم که رسیدیم به باغ اصلی اوه اینجا چه خبره

کل باغ رو با چراغ تزئین کرده بودن و جایگاه عروس و داماد به شکل یه صدف خیلی خوشگل تزئنین شده بود وسط باغ رو واسه پیست رقص در نظر گرفته بودن

و دور تا دور اون رو میز های گرد که دورش صندلی چیده بودن گذاشته بودن افرین به سلیقه شون...

با صدای آرش دست از نگاه کردن به فضای باغ برداشتم!

آرش: مهسا برو داخل لباساتو عوض کن بیا...

سری تکون دادم و با راهنمایی یکی از خدمتکارا

رفتم سمت اتاق پرو...

مانتو و روسری مشکی رنگمو در آوردم جلو آینه قدی وایستادم شروع کردم به برانداز کردن خودم، یه لباس بلند شب به رنگ کالباسی که رو آستیناش

و زیر سینه هاش با گیپور کار شده بود فقط یه چیزی که اذیتم میکرد یقه ش بود خیلی باز بود طوری که کامل خط سینه م باز بود

آرایش و موهام مثله همیشه بود! کیفمو برداشتم از اتاق اومدم بیرون
دیدگاه ها (۱)

#پارت193با چشم دنبال آرش گشتم که گوشه ترین قسمت سالن پیداش ک...

#پارت194خودش بود اون اون حامد بود، هیچ کس و هیچ صدایی نمینشن...

#پارت191اون فقط حرف میزد و من یه فقط یه جمله تو سرم اکو میرف...

ژست مهسا واسه عکس روی جلد😍

Blackpinkfictions پارت۲۳

# اسیر _ ارباب PART _ 2 لئونارد: از حموم اومدم بیرون و سمت ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط