پارت193
#پارت193
با چشم دنبال آرش گشتم که گوشه ترین قسمت سالن پیداش کردم راه افتادم سمتش
دستشو رو میز گذاشته بود و به میز ضربه میزد عمیقا تو فکر بود...
صداش زدم: آرش!
جوابی نداد پوفی کشیدم صندلی رو کنار کشیدم روش نشستم دستمو رو دستش گذاشتم
تکونی خورد بهم نگاه کرد، کیفمو رو میز گذاشت دستمو زیر چونه م گذاشتم:
کجا سیر میکنی آقا؟
دستی به صورتش کشید: فکرم درگیره!
ابرویی بالا انداختم: درگیر چی؟
شونه ایی بالا انداخت: بیخی!
میدونستم که نمیخواد حرف بزنه پس بیخیال سوال پرسیدن شدم آرش هم سرشو پایین انداخت نگاهشو بازم دوخت به زیر پاش!
نگاهمو به اطراف دوختم موزیکی از سامی بیگی در حال پخش بود و عده ایی اون وسط مشغول رقصیدن بودن!
با صدای دیجی که اعلام کرد عروس و داماد اومدن همه از جاشون بلند شدن منو آرش هم از جامون بلند شدیم کنار آرش وایستاد...
نمیدونم چرا یهو از حضورش کنارم حس خوبی بهم دست داد سرمو کج کردم نامحسوس بوی عطرشو تو ریه هام فرستادم
خیلی سریع به خودم اومد و کنار کشیدم لعنتی این کارا چیه که من میکنم!
با صدای دست و هورا کشیدن نفسمو بیرون دادم آهنگ شادی در حال پخش شدن بود که ورود عروس و داماد رو اعلام میکرد
شروع کردم به دست زدن دستامو رو شونه آرش گذاشتم که باعث شد بهم نگاه کنه بدون اینکه بهش نگاه کنم رو پنجه پا بلند شدم
حالا میتونستم عروس و داماد رو بیینم با لبخند داشتم نگاهشون میکردم که نگاهم خورد به داماد
خشکم زد نفس کشیدن از خاطرم رفت پشت سر هم پلک زدم گفتم شاید اشتباه میکنم ولی ولی
خودش بود...
با چشم دنبال آرش گشتم که گوشه ترین قسمت سالن پیداش کردم راه افتادم سمتش
دستشو رو میز گذاشته بود و به میز ضربه میزد عمیقا تو فکر بود...
صداش زدم: آرش!
جوابی نداد پوفی کشیدم صندلی رو کنار کشیدم روش نشستم دستمو رو دستش گذاشتم
تکونی خورد بهم نگاه کرد، کیفمو رو میز گذاشت دستمو زیر چونه م گذاشتم:
کجا سیر میکنی آقا؟
دستی به صورتش کشید: فکرم درگیره!
ابرویی بالا انداختم: درگیر چی؟
شونه ایی بالا انداخت: بیخی!
میدونستم که نمیخواد حرف بزنه پس بیخیال سوال پرسیدن شدم آرش هم سرشو پایین انداخت نگاهشو بازم دوخت به زیر پاش!
نگاهمو به اطراف دوختم موزیکی از سامی بیگی در حال پخش بود و عده ایی اون وسط مشغول رقصیدن بودن!
با صدای دیجی که اعلام کرد عروس و داماد اومدن همه از جاشون بلند شدن منو آرش هم از جامون بلند شدیم کنار آرش وایستاد...
نمیدونم چرا یهو از حضورش کنارم حس خوبی بهم دست داد سرمو کج کردم نامحسوس بوی عطرشو تو ریه هام فرستادم
خیلی سریع به خودم اومد و کنار کشیدم لعنتی این کارا چیه که من میکنم!
با صدای دست و هورا کشیدن نفسمو بیرون دادم آهنگ شادی در حال پخش شدن بود که ورود عروس و داماد رو اعلام میکرد
شروع کردم به دست زدن دستامو رو شونه آرش گذاشتم که باعث شد بهم نگاه کنه بدون اینکه بهش نگاه کنم رو پنجه پا بلند شدم
حالا میتونستم عروس و داماد رو بیینم با لبخند داشتم نگاهشون میکردم که نگاهم خورد به داماد
خشکم زد نفس کشیدن از خاطرم رفت پشت سر هم پلک زدم گفتم شاید اشتباه میکنم ولی ولی
خودش بود...
۵.۱k
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.