پارت7
ات: سلام تعظیم کرد
پ/ا: برو بالا لباستو عوض کن قراره با این آقایون محترم بری
ات: چ چ چییییی(یکم با داد) کجا برم؟
پ/ا: انقدر سوال نکن خودت میفهمی
ات: اما..
پ/ا: اما ولی نداریم برو سریع(داد زد سرش خیلی بلند)
ات: نمیدونم چشم شد یهو بلند بلند گریه کردم رفتم اتاقم
مممنن چیییکااااررر کررردممم ککهه ایین بلا هاسرم امد هاااا(از خداتم باشه حالا) وسایلمو جمع کردم نزدیک پریودم بود نوار بهداشتی و لوازم آرایشمو جمع کردم وای دیگه یعنی نمیتونم لوسی رو ببینم خدا(گریه)
رفتم پایین
&: خب خانم ات بفرمایین سوار ماسین بشید
ات: بابا ازت متنفرم متنفر میفهمی دیگه من پدری مثل تو ندارم(گریه)
پ/ا: نمیدونم چرا گریم گرفت گفتم ببخشید دخترم(گریه خیلی کم)
ات: با خرف پدرم تعجب کردم تا به حال بهم نگفته بود
&: خب بریم دیگه
ات سوار ماشین شد ورفت تو راه داشت همینطور گریه میکرد
&: خانم ات گریه نکنید ارباب آدم خیلی خوشتیپی هستن
ات: خب به عنم(خفه شو دختر بی ادب)
&: خانم ات لطفا جلو ارباب از این حرفا نزنید وقتی عصبی شن دیگه خون جلو چشماشو میگره
ات: بازم میگم خب به عنممممممممم(🔪💔)
رسیدن خونه
ات: اوهههه عجب خونه ای هستش هونه چیه اصلا عمارته عمارت اوهههه
&: از این طرف
رفتن داخل چند تا خانم امد پیش ات وتعظیم کرد
ات: توروخدا اینظوری نکنید من بدن میاد
آجوما: سلام خانم خوامدید من آجوما هستم ببخشید که باعث تاراحتیتون شدم بازم تعظیم کرد(چه نفهمی آخه) ات: خواهش میکنم بلند شید
آجوما: بفرمایین از این طرف
ات: چ چ چشم
آجوما: راحت باش از امروز به بعد اینجا عمارت توعه
ات: چ چ چیییی؟
آجوما: بله عمارت شما
ات: ذوق کردم و از خوشحالی بالا پایین پریدم بعد یهو دیدم همون مرده که منو اورده بود گفت
&: شما که چند دقیقه پیش مثل چی گریه میکردین
ات: دوباره شروع کرد به گریه کردن(گریه مصنوعی به خاطر اینکه مسخرش نکنن😂)
آجوما: ای بابا چیکار کردی خانم خانم لطفا گریه نکنید
ات:من مبخوام برم خونه(زرمیزنه از عمارت خوشش امده)
آجوما: خانم گریه نکنید الان بیاین اتاقتون رو نشون بدم
ات رفت تو اتاق بعد چشماشو مالید گفت یااااااااااینجا اتاق منه واییییییی (عکسشو میزارم)
آجوما: انگار خوشگال شدید(لبخند)
ات: دوباره شروع کرد به گریه کردن من نمیخوام اینجا باشم (زر نزن پدصگ توفو)
آجوما: اه خانم لطفا گریه نکنید من نمیدونم تحمل کنم گریه شمارو
ات: لطفا به من نگید خانم من ات هستم ات
آجوما: بهت بگم دخترم؟
ات: همیشه دوست داشتم یکی بهم بگه دخترم میدونی آجوما من مامان ندارم
آجوما: عزیزم بیا بغلم ات رو بغل کرد گفت از امروز من مادرتم باشه؟
ات: واقعااااا ممنون آجوماجونمممم
آجوما:خواهش میکنم عزیزم من میرم استراحت کن
ات: باشه
ادامه دارد...
لایک یادت نره♥
پ/ا: برو بالا لباستو عوض کن قراره با این آقایون محترم بری
ات: چ چ چییییی(یکم با داد) کجا برم؟
پ/ا: انقدر سوال نکن خودت میفهمی
ات: اما..
پ/ا: اما ولی نداریم برو سریع(داد زد سرش خیلی بلند)
ات: نمیدونم چشم شد یهو بلند بلند گریه کردم رفتم اتاقم
مممنن چیییکااااررر کررردممم ککهه ایین بلا هاسرم امد هاااا(از خداتم باشه حالا) وسایلمو جمع کردم نزدیک پریودم بود نوار بهداشتی و لوازم آرایشمو جمع کردم وای دیگه یعنی نمیتونم لوسی رو ببینم خدا(گریه)
رفتم پایین
&: خب خانم ات بفرمایین سوار ماسین بشید
ات: بابا ازت متنفرم متنفر میفهمی دیگه من پدری مثل تو ندارم(گریه)
پ/ا: نمیدونم چرا گریم گرفت گفتم ببخشید دخترم(گریه خیلی کم)
ات: با خرف پدرم تعجب کردم تا به حال بهم نگفته بود
&: خب بریم دیگه
ات سوار ماشین شد ورفت تو راه داشت همینطور گریه میکرد
&: خانم ات گریه نکنید ارباب آدم خیلی خوشتیپی هستن
ات: خب به عنم(خفه شو دختر بی ادب)
&: خانم ات لطفا جلو ارباب از این حرفا نزنید وقتی عصبی شن دیگه خون جلو چشماشو میگره
ات: بازم میگم خب به عنممممممممم(🔪💔)
رسیدن خونه
ات: اوهههه عجب خونه ای هستش هونه چیه اصلا عمارته عمارت اوهههه
&: از این طرف
رفتن داخل چند تا خانم امد پیش ات وتعظیم کرد
ات: توروخدا اینظوری نکنید من بدن میاد
آجوما: سلام خانم خوامدید من آجوما هستم ببخشید که باعث تاراحتیتون شدم بازم تعظیم کرد(چه نفهمی آخه) ات: خواهش میکنم بلند شید
آجوما: بفرمایین از این طرف
ات: چ چ چشم
آجوما: راحت باش از امروز به بعد اینجا عمارت توعه
ات: چ چ چیییی؟
آجوما: بله عمارت شما
ات: ذوق کردم و از خوشحالی بالا پایین پریدم بعد یهو دیدم همون مرده که منو اورده بود گفت
&: شما که چند دقیقه پیش مثل چی گریه میکردین
ات: دوباره شروع کرد به گریه کردن(گریه مصنوعی به خاطر اینکه مسخرش نکنن😂)
آجوما: ای بابا چیکار کردی خانم خانم لطفا گریه نکنید
ات:من مبخوام برم خونه(زرمیزنه از عمارت خوشش امده)
آجوما: خانم گریه نکنید الان بیاین اتاقتون رو نشون بدم
ات رفت تو اتاق بعد چشماشو مالید گفت یااااااااااینجا اتاق منه واییییییی (عکسشو میزارم)
آجوما: انگار خوشگال شدید(لبخند)
ات: دوباره شروع کرد به گریه کردن من نمیخوام اینجا باشم (زر نزن پدصگ توفو)
آجوما: اه خانم لطفا گریه نکنید من نمیدونم تحمل کنم گریه شمارو
ات: لطفا به من نگید خانم من ات هستم ات
آجوما: بهت بگم دخترم؟
ات: همیشه دوست داشتم یکی بهم بگه دخترم میدونی آجوما من مامان ندارم
آجوما: عزیزم بیا بغلم ات رو بغل کرد گفت از امروز من مادرتم باشه؟
ات: واقعااااا ممنون آجوماجونمممم
آجوما:خواهش میکنم عزیزم من میرم استراحت کن
ات: باشه
ادامه دارد...
لایک یادت نره♥
۹.۸k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.