سه نفری نردبان را گرفتیم و مادر رفت بالا تا صدای تلفن ب

🌷سه نفری نردبان را گرفتیم و مادر رفت بالا تا صدای تلفن بلند شد شستمان خبردار شد که بابا از جبهه تماس گرفته است. سه نفری دویدیم سمت تلفن گوشی را از هم میقاپیدیم که نردبان سر خورد و مادر افتاد روی زمین؛ فریادش بلند شد پدر صدایش را از آن طرف گوشی شنید گفت چه شده؟ گفتیم چیزی نیست گفت گوشی را بدهید مادرتان از مادر هم که پرسید گفت چیزی نیست شب دوباره زنگ زد و جویای احوال مادر شد گفتیم دکتر گفته پایش مو برداشته صبح زود یکی زنگ زد پدر بود مرخصی اضطراری گرفته بود.

✍ روایت سیزدهم

📖 کتاب: نورعلی
نیم نگاهی به زندگی و اوج‌بندگی
"سردار شهید نورعلی شوشتری"

#ایران
#امام_خامنه_ای
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
╭🌹
╰┈➤ @Sedaye_Enghelab
دیدگاه ها (۰)

🌷عاشق حضرت عباس بود. دوست داشت اول دستش قطع شود و با همان ب...

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌به وعده‌هاے بزرگ نیازے نیست،با همین...

همه‌تون واقفید،اگر این ایران اسلامی واین دولت اسلامی روزی،بر...

🌷گاهی بچه ها در منطقه از مردم بومی گوسفند میخریدند برای تهی...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_200_چیزی گفتی؟ هوفی کشید...

چند پارتی درخواستی { ازدواج کردی بیبی؟}ویو کوک مشغول بررسی ق...

~من پیشم~ پارت ¹ویو..مطب روان پزشکی..ساعت ۱۰ صبحمعاون پس از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط