P
P2🧸
(بچها خونه ی جونگکوک رو مثل لایو تصور کنید)
ویو جونگکوک:
وقتی رسیدم خونه آروم و با احتیاط جونگی رو بغل کردم و بردم گذاشتمش تو تخت خودم و پتوم رو روش کشیدم خیلی خوشگل بود تقریبا نیم ساعت نشستم پیشش و دستشو گرفتم دستای کوچولوش خیلی نرم بودن و بعد از نیم ساعت بلند شدم رفتم پایین یه قهوه درست کردم و خوردم بعدشم رفتم توی اتاق مخصوص و لباس ورزشی هامو پوشیدم و شروع کردم به ورزش کردن که دیگه زبان از دستم در رفت یهو به خودم اومدم دیدم جونگی بیرون اتاق داره منو نگاه میکنه
ویو جونگی:
با احساس سنگینی روی چشمام بیدار شدم و دیدم که تو اتاقم نیستم اولش خیلی ترسیدم اما بعدش که اطرافمو نگاه کردم دیدم تو اتاق داداش جونگکوکم اما من اینجا چیکار میکنم هوف بیخیال اینا شدم و رفتم بیرون از اتاق اما نتونستم داداش رو پیدا کنم خوف پس کجاست آهان اینجاست داره ورزش میکنه خیلی جذاب شده بود نتونستم چشم ازش بردارم و خیلی یواشکی زل زدم بهش
-جونگی
&داداش
-تو کی بیدار شدی داداشی
&همین الان
- پس چرا یواشکی داشتی نگام میکردی
&خیلی جذاب شده بودین
- مرسی خوشگلم
& میتونم یه سوال بپرسم
-بله
& من اینجا چیکار دارم
- بیا اینجا ببینم(اشاره میکنه به پاهاش)
&(میره میشینه رو پاهاش)
- مامان و بابا رفتن سفر
&چی(بلند)
- اروم تر عزیزم
&معذرت میخوام
- به سفر کاری براشون پیش اومد مجبور شدن
& پس چرا کسی چیزی به من نگفت
-یهویی شد
&اما بازم باید به من میگفتن
- از دستشون ناراحت شدی
&اوهم
-الهی فدای تو بشم من
& خدا نکنه
- خوب عزیزم بیا بریم بیرون دیگه
&باشه
- خوب چیزی میخوری
&نه
- خوابت میاد باز
&اره یکم
-بیا بغل داداشی
&چشم(میره تو بغلش)
- (بغلش میکنه و به سینش فشارش میده)
& داداش
- جونم
& چرا اینجا همچی سیاهه
- آیی جونگی من خودمم دیگه خسته شدم باید دکوراسیونش رو عوض کنم
& اره اینطوری خیلی بده
- از مشکی خوشت نمیاد
&چرا اما اینکه همچین سیاه باشه خوب نیست
- اوم
& داداش
-بله
&خسته بنظر میاین
- اره خیلی خوابم میاد
& پس بخوابید
- آخه مهمون داریم
&کی
-
ادامه دارد...
(بچها خونه ی جونگکوک رو مثل لایو تصور کنید)
ویو جونگکوک:
وقتی رسیدم خونه آروم و با احتیاط جونگی رو بغل کردم و بردم گذاشتمش تو تخت خودم و پتوم رو روش کشیدم خیلی خوشگل بود تقریبا نیم ساعت نشستم پیشش و دستشو گرفتم دستای کوچولوش خیلی نرم بودن و بعد از نیم ساعت بلند شدم رفتم پایین یه قهوه درست کردم و خوردم بعدشم رفتم توی اتاق مخصوص و لباس ورزشی هامو پوشیدم و شروع کردم به ورزش کردن که دیگه زبان از دستم در رفت یهو به خودم اومدم دیدم جونگی بیرون اتاق داره منو نگاه میکنه
ویو جونگی:
با احساس سنگینی روی چشمام بیدار شدم و دیدم که تو اتاقم نیستم اولش خیلی ترسیدم اما بعدش که اطرافمو نگاه کردم دیدم تو اتاق داداش جونگکوکم اما من اینجا چیکار میکنم هوف بیخیال اینا شدم و رفتم بیرون از اتاق اما نتونستم داداش رو پیدا کنم خوف پس کجاست آهان اینجاست داره ورزش میکنه خیلی جذاب شده بود نتونستم چشم ازش بردارم و خیلی یواشکی زل زدم بهش
-جونگی
&داداش
-تو کی بیدار شدی داداشی
&همین الان
- پس چرا یواشکی داشتی نگام میکردی
&خیلی جذاب شده بودین
- مرسی خوشگلم
& میتونم یه سوال بپرسم
-بله
& من اینجا چیکار دارم
- بیا اینجا ببینم(اشاره میکنه به پاهاش)
&(میره میشینه رو پاهاش)
- مامان و بابا رفتن سفر
&چی(بلند)
- اروم تر عزیزم
&معذرت میخوام
- به سفر کاری براشون پیش اومد مجبور شدن
& پس چرا کسی چیزی به من نگفت
-یهویی شد
&اما بازم باید به من میگفتن
- از دستشون ناراحت شدی
&اوهم
-الهی فدای تو بشم من
& خدا نکنه
- خوب عزیزم بیا بریم بیرون دیگه
&باشه
- خوب چیزی میخوری
&نه
- خوابت میاد باز
&اره یکم
-بیا بغل داداشی
&چشم(میره تو بغلش)
- (بغلش میکنه و به سینش فشارش میده)
& داداش
- جونم
& چرا اینجا همچی سیاهه
- آیی جونگی من خودمم دیگه خسته شدم باید دکوراسیونش رو عوض کنم
& اره اینطوری خیلی بده
- از مشکی خوشت نمیاد
&چرا اما اینکه همچین سیاه باشه خوب نیست
- اوم
& داداش
-بله
&خسته بنظر میاین
- اره خیلی خوابم میاد
& پس بخوابید
- آخه مهمون داریم
&کی
-
ادامه دارد...
- ۱۳.۰k
- ۱۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط