شعر عاشقی
#شعر_عاشقی
پارت٣٣
صبح از خواب ک بیدار شدم اول دنبال گوشیم گشتم با دردی ک از دستم حس کردم یاد ماجرای دیشب افتادم و بیخیال گوشی شدم لحافمو ک جمع کردم رفتم جلوی کمد ی بلوز ابی فیروزه ای با ی شلوار مشکی و ی شال مشکی دست ب گردن اویزون شده رفتم بیرون سلام و صبح بخیر گفتم و رفتیم واسه صبحونه احسان امروز دانشگاه داشت ولی دیشب انقدر دیر خوابیده بود دستش زیر چونه اش بود و خواب بود مامانم و مرجان خانم در حال صحبت بودن بدون اینکه بفهمن لیوان داغ چاییمو چسبوندم ب دستش ک یهو از خواب پرید جلوی خودمو گرفتم ک نخندم احسان ی نگاه ب من ی نگاه ب مامانمو مامانش کرد ک داشتن نگاش میکردن حرفی نزد وقتی اونا دوباره شروع کردن ب حرف زدن اروم گفت
-خوابم میاداااا اذیت نکن
+سر کلاسم میخوای بخوابی؟
-اره دیگ چی کار کنم سر جمع یک ساعت خوابیدم
+چرا زود تر نخوابیدی
-تو فکر دیشب بودم
مامانم گفت
*راستی اون دوست مرجان خانم بود ک تو دادگاه بود
+خب...
*صبح زنگ زد گفت ک وکیلتون اومد گفت مدارک اشتباهه ک دادم بهتون دادگاه هم گفت تحقیقات انجام شده درست بوده
+کی زنگ زد
*فکر کنم ۵دقیقه پیش بوده
+الاناست ک اینورا پیداش بشه نمیدونم چرا استرس بدی گرفتم
احسان گفت
-اتفاقا بزار بیاد تلافی بی خوابیای دیشب و سرش در میارم
همه ب حرف احسان خندیدیم
همه صبحونه رو خوردیم مامانم و مرجان زود اماده شدن ک برن ملاقات بابام منم وسایل صبحونه رو جمع کردم احسان هم با خواب الودگی رفت دانشگاه
جلوی تلویزیون نشستم ک فیلم ببینم دستم حسابی درد میکرد
زنگ خونه ب صدا در اومد احسان بود ک برگشته بود در و باز کردم اومد بالا و گفت
-ببخشید کلاسورمو جا گزاشتم
+تو ک میخوای بخوابی دیگ کلاسور میخوای چی کار خندید و رفت سمت اتاقش کلاسورشو ک گرفتو از در اتاق اومد بیرون یهو
زنگ خونه ب صدا در اومد همه نگاها ب سمت ایفون رفت تصویر علیزاده تو نمایشگر کاملا واضح بود بلند شدم و گفتم
+اومد
ادامه در پارت بعد #maryam
پارت٣٣
صبح از خواب ک بیدار شدم اول دنبال گوشیم گشتم با دردی ک از دستم حس کردم یاد ماجرای دیشب افتادم و بیخیال گوشی شدم لحافمو ک جمع کردم رفتم جلوی کمد ی بلوز ابی فیروزه ای با ی شلوار مشکی و ی شال مشکی دست ب گردن اویزون شده رفتم بیرون سلام و صبح بخیر گفتم و رفتیم واسه صبحونه احسان امروز دانشگاه داشت ولی دیشب انقدر دیر خوابیده بود دستش زیر چونه اش بود و خواب بود مامانم و مرجان خانم در حال صحبت بودن بدون اینکه بفهمن لیوان داغ چاییمو چسبوندم ب دستش ک یهو از خواب پرید جلوی خودمو گرفتم ک نخندم احسان ی نگاه ب من ی نگاه ب مامانمو مامانش کرد ک داشتن نگاش میکردن حرفی نزد وقتی اونا دوباره شروع کردن ب حرف زدن اروم گفت
-خوابم میاداااا اذیت نکن
+سر کلاسم میخوای بخوابی؟
-اره دیگ چی کار کنم سر جمع یک ساعت خوابیدم
+چرا زود تر نخوابیدی
-تو فکر دیشب بودم
مامانم گفت
*راستی اون دوست مرجان خانم بود ک تو دادگاه بود
+خب...
*صبح زنگ زد گفت ک وکیلتون اومد گفت مدارک اشتباهه ک دادم بهتون دادگاه هم گفت تحقیقات انجام شده درست بوده
+کی زنگ زد
*فکر کنم ۵دقیقه پیش بوده
+الاناست ک اینورا پیداش بشه نمیدونم چرا استرس بدی گرفتم
احسان گفت
-اتفاقا بزار بیاد تلافی بی خوابیای دیشب و سرش در میارم
همه ب حرف احسان خندیدیم
همه صبحونه رو خوردیم مامانم و مرجان زود اماده شدن ک برن ملاقات بابام منم وسایل صبحونه رو جمع کردم احسان هم با خواب الودگی رفت دانشگاه
جلوی تلویزیون نشستم ک فیلم ببینم دستم حسابی درد میکرد
زنگ خونه ب صدا در اومد احسان بود ک برگشته بود در و باز کردم اومد بالا و گفت
-ببخشید کلاسورمو جا گزاشتم
+تو ک میخوای بخوابی دیگ کلاسور میخوای چی کار خندید و رفت سمت اتاقش کلاسورشو ک گرفتو از در اتاق اومد بیرون یهو
زنگ خونه ب صدا در اومد همه نگاها ب سمت ایفون رفت تصویر علیزاده تو نمایشگر کاملا واضح بود بلند شدم و گفتم
+اومد
ادامه در پارت بعد #maryam
۴۶.۳k
۰۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.