عشق فراموش نشدنی☯
عشق فراموش نشدنی☯
ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡
"ᴘᴀʀᴛ 𝟷𝟾"
بالشت و گذاشتم تو دهنم و جیغ زدم رفتم تو اینه خودم و نگاه کردم موهام مثل برق گرفته ها رفته بالا یک پاچه شلوارم رفته بالا رژ لبم پخش شده پیراهنم رفته تو شلوارم اصلا یک وضعی( خیلی بده خودم تجربش کردم😑)
رفتم حموم سر و وضعم و درست کردم و رفتم پایین مادر بزرگ رفته بود جونگ کوک هم داشت قهوه درست میکرد
ا/ت : به من قهوه بده
جونگ کوک : ها... باش
دو تا قهوه اورد و کنارم نشست
جونگ کوک : الان سرو وضعیت بهتر شده
میخواست قهوه و بده دستم که هواسم نبود و ریخت رو اون د*ی*کش
ا/ت : عهههههههه نسوختی که
جونگ کوک : مبمبکسگشگشوزوبمثکزکل ا/تتتتتننننضنتتنتتتنننض خدا خفت کنه سوختم
جونگ کوک مثل کانگورو میپرید بالا پایین منم داشتم دنبالش میدوییدم
ا/ت : جونگ..کوک
جونگ کوک : دارم میسوزم ا/تتتت اگه عقیم بشم بچه داره میکنم
اخرشم رفت تو حموم و خودش و پرت کرد تو وان
ا/ت : چیشد
جونگ کوک : اخیششش
ا/ت : خوب چیزه من با دوستام قرار دارم فعلا
جونگ کوک : وایسا
ا/ت : ها 😐
جونگ کوک : باید تلافی کنم
ا/ت : چطور
جونگ کوک : گوش کن پدر بزرگم یک گنج داشته اونو تو یک باغ وحش دفن کرده باید شب همرام بیای اونجا
ا/ت : همین
جونگ کوک : اره
خلاصه شب شد تا اون موقع هم جونگ کوک همش سر به سرم میزاشت
جونگ کوک : اماده ای
ا/ت : اره چطور شدم
جونگ کوک : مگه داریم میرن دزک دوزک
ا/ت : اصلا نمیاما
جونگ کوک : باشه بابا سوار شد
سوار شدیم و بعد از 1 ساعت رسیدم به باغ وحش
ا/ت : هالا این گنج داخلش چیه
جونگ کوک : گنجه دیگه
ا/ت : باش ولی در که قفله چطور بریم
جونگ کوک : از در میریم بالا
جونگ کوک داشت از در میرفت بالا که در و هول دادم و در باز شد و جونگ کوک شپلاقی افتاد پایین و نگام کرد
ا/ت : به خدا من بیگناهم در و دعوا کن
جونگ کوک : در بار بود خدااااااا
وارد باغ وحش شدیم کسی تو باغ وحش نبود فقط حیونا بودن داشتیم می رفیتم که یک فیل از بالا قفسش من و خورتومش من بلند .........
ادامه دارد......
ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡
"ᴘᴀʀᴛ 𝟷𝟾"
بالشت و گذاشتم تو دهنم و جیغ زدم رفتم تو اینه خودم و نگاه کردم موهام مثل برق گرفته ها رفته بالا یک پاچه شلوارم رفته بالا رژ لبم پخش شده پیراهنم رفته تو شلوارم اصلا یک وضعی( خیلی بده خودم تجربش کردم😑)
رفتم حموم سر و وضعم و درست کردم و رفتم پایین مادر بزرگ رفته بود جونگ کوک هم داشت قهوه درست میکرد
ا/ت : به من قهوه بده
جونگ کوک : ها... باش
دو تا قهوه اورد و کنارم نشست
جونگ کوک : الان سرو وضعیت بهتر شده
میخواست قهوه و بده دستم که هواسم نبود و ریخت رو اون د*ی*کش
ا/ت : عهههههههه نسوختی که
جونگ کوک : مبمبکسگشگشوزوبمثکزکل ا/تتتتتننننضنتتنتتتنننض خدا خفت کنه سوختم
جونگ کوک مثل کانگورو میپرید بالا پایین منم داشتم دنبالش میدوییدم
ا/ت : جونگ..کوک
جونگ کوک : دارم میسوزم ا/تتتت اگه عقیم بشم بچه داره میکنم
اخرشم رفت تو حموم و خودش و پرت کرد تو وان
ا/ت : چیشد
جونگ کوک : اخیششش
ا/ت : خوب چیزه من با دوستام قرار دارم فعلا
جونگ کوک : وایسا
ا/ت : ها 😐
جونگ کوک : باید تلافی کنم
ا/ت : چطور
جونگ کوک : گوش کن پدر بزرگم یک گنج داشته اونو تو یک باغ وحش دفن کرده باید شب همرام بیای اونجا
ا/ت : همین
جونگ کوک : اره
خلاصه شب شد تا اون موقع هم جونگ کوک همش سر به سرم میزاشت
جونگ کوک : اماده ای
ا/ت : اره چطور شدم
جونگ کوک : مگه داریم میرن دزک دوزک
ا/ت : اصلا نمیاما
جونگ کوک : باشه بابا سوار شد
سوار شدیم و بعد از 1 ساعت رسیدم به باغ وحش
ا/ت : هالا این گنج داخلش چیه
جونگ کوک : گنجه دیگه
ا/ت : باش ولی در که قفله چطور بریم
جونگ کوک : از در میریم بالا
جونگ کوک داشت از در میرفت بالا که در و هول دادم و در باز شد و جونگ کوک شپلاقی افتاد پایین و نگام کرد
ا/ت : به خدا من بیگناهم در و دعوا کن
جونگ کوک : در بار بود خدااااااا
وارد باغ وحش شدیم کسی تو باغ وحش نبود فقط حیونا بودن داشتیم می رفیتم که یک فیل از بالا قفسش من و خورتومش من بلند .........
ادامه دارد......
۵۶.۲k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.