خشن ترین مافیا❥
خشن ترین مافیا❥
𝐭𝐡𝐞 𝐦𝐨𝐬𝐭 𝐝𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫𝐨𝐮𝐬 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚☆
«𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟏»
سلام من ا/ت هستم ۲۲ سالمه تو بار کار میکنم امروز مثل همیشه داشتم شراب ها رو میبردم که یک پسر خیلی جذاب و هات دیدم بیخیالش شدم و رفتم از یکی از دوست هام پرسیدم که اون پسره کیه
دوست ا/ت : اون نمیدونم ولی شنیدم مافیاست
ا/ت : او پس اینجا چیکار داره
دوست ا/ت: برده بخره
ا/ت : اها
بله و همین کافی بود تا ا/ت خانم کنجکاو بشه و خودشو تو دردسر بندازه😐
ا/ت : داشتم اون مرده و دید میزدم که دیدم یهو بلند شد و رفت منم دنبالش رفتم که رسید به یک خونه ، خونه که نبود کاخ بود مرده رفت داخل من هم از دیوار رفتم که تقریبا رسیده بودم که یهو پنجره باز شد و همون پسر دست من و گرفت و برد داخل
تهیونگ : پس بیبی گرلم فضول تشیف دارن
ا/ت : چی میگی ولم کن
تهیونگ : ولت کنم نه تو دیگه مال منی
ا/ت : پرتم کرد رو تخت و خیلی خشن ب*وس*یدم کم کم لباسام و در آورد
(ادامش و خودتون تصور کنیین)
پرسش زمانی صبح
ا/ت :صبح وقتی بیدار شدم دیدم لخ*ت رو تخت خوابیدم تختم پر خون اون باکره ای مو ازم گرفت دلم خیلی درد میکرد که یهو در باز شد و اون پسره وارد شد سریع پتو رو کشیدم و بدنم
تهیونگ : دیگه داری چی و مخفی میکنی من همه چیز و دیدم
ا/ت : چی تو چرا این کار و باهام کردی (با بغض)
تهیونگ : ببین تو از الان به بعد مال منی فکر نمی کردم با کره باشی و چه بهتر این........
ادامه دارد....
𝐭𝐡𝐞 𝐦𝐨𝐬𝐭 𝐝𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫𝐨𝐮𝐬 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚☆
«𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟏»
سلام من ا/ت هستم ۲۲ سالمه تو بار کار میکنم امروز مثل همیشه داشتم شراب ها رو میبردم که یک پسر خیلی جذاب و هات دیدم بیخیالش شدم و رفتم از یکی از دوست هام پرسیدم که اون پسره کیه
دوست ا/ت : اون نمیدونم ولی شنیدم مافیاست
ا/ت : او پس اینجا چیکار داره
دوست ا/ت: برده بخره
ا/ت : اها
بله و همین کافی بود تا ا/ت خانم کنجکاو بشه و خودشو تو دردسر بندازه😐
ا/ت : داشتم اون مرده و دید میزدم که دیدم یهو بلند شد و رفت منم دنبالش رفتم که رسید به یک خونه ، خونه که نبود کاخ بود مرده رفت داخل من هم از دیوار رفتم که تقریبا رسیده بودم که یهو پنجره باز شد و همون پسر دست من و گرفت و برد داخل
تهیونگ : پس بیبی گرلم فضول تشیف دارن
ا/ت : چی میگی ولم کن
تهیونگ : ولت کنم نه تو دیگه مال منی
ا/ت : پرتم کرد رو تخت و خیلی خشن ب*وس*یدم کم کم لباسام و در آورد
(ادامش و خودتون تصور کنیین)
پرسش زمانی صبح
ا/ت :صبح وقتی بیدار شدم دیدم لخ*ت رو تخت خوابیدم تختم پر خون اون باکره ای مو ازم گرفت دلم خیلی درد میکرد که یهو در باز شد و اون پسره وارد شد سریع پتو رو کشیدم و بدنم
تهیونگ : دیگه داری چی و مخفی میکنی من همه چیز و دیدم
ا/ت : چی تو چرا این کار و باهام کردی (با بغض)
تهیونگ : ببین تو از الان به بعد مال منی فکر نمی کردم با کره باشی و چه بهتر این........
ادامه دارد....
۴۱.۵k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.