خانهای کلنگی

خانه‌ای کلنگی
با گیره‌های رنگیِ نو بر بندِ رختی پاره چه می‌کند؟
تا من
با پیامِ کوتاهِ احوالپرسیِ تو پس از سال‌ها
همان کنم


می‌خواهم خوشحال باشم، نمی‌توانم
می‌خواهم خوشحال نباشم، نمی‌توانم
و هیچ‌کس از توپ پلاستیکی کهنه
وقتی روکشش می‌کنند
نمی‌پرسد: «چه حسی داری؟»

چه حسی دارم!؟
و اینکه یادم آورده‌ای ما نیز جوانی‌هایمان جوانی کرده‌ایم،
کار زیادی کرده‌ایم؟

تو چه حسی داری بومرنگ خسته!؟
تو چه حسی داری؟
کفترِ آشیان‌کرده بر بامِ سرای سالمندان!
شکوفۀ روییده بر درخت سالیان دور!



کِی؟
کجای جهان دیده‌ای؟
شکوفه‌ای مصنوعی بتواند
چندتکه چوبِ خسته را دوباره درخت کند
که برگشته‌ای،
سر بر شانه‌ام گذاشته‌ای،
و برای صندلیِ شکسته‌ات گریه می‌کنی!


#لیلا_کردبچه
📚 #نشت_گاز_در_شب_تنهایی
@dastkhatcafe
دیدگاه ها (۸)

با لب سُرخٓت مرا یاد خدا انداختیروزگارت خوش که از میخانه,مسج...

زمین شناس حقیری تو را رصد می کردبه تو ستاره خوبم نگاه بد می ...

دریا را نمی‌شد تانکر تانکر به شهر آوردهمین‌طور شهر را نمی‌شد...

هوای روي تو دارم نمي‌گذارندممگر به کوي تو اين ابرها ببارندمم...

حتما تا انتها مشاهده کنید و امتداد فریاد ما می توانیم باشیدن...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

"پارت اول""یادگاری از تاریکی"تقریبا دو سال شده است که خواهر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط