طلسم بخت
#طلسم_بخت
اولین بار که دیدمش توجهی نکردم. فرصت محدودی داشتم تا خود را به محل کارم برسانم و چون هوس کرده بودم پیاده طی طریق کنم، گامهای بلند و سریعی برمیداشتم. تصادفا متوجهش شدم: نعل تیره رنگی که روی زمین پیچ شده بود. البته در نگاه اول چنین مینمود که دور انداختهاندش! بار دیگر که در این مسیر میرفتم دیدمش و این دفعه مصمم شدم عکسی از آن بگیرم. مکثی و عکسی و حال متنی! صبحگاه چهارشنبه روزی بود و هوا خنک که عکس را گرفتم. سرخوش از شکار لحظهام رفتم که به شکار معاش بپردازم. در اندیشه بودم دربارهاش چه بنویسم که یادم افتاد به مغازهای که روبروی درب آن پیچش کرده بودند دقت نکردهام. تصمیم گرفتم در بازگشت، آن مغازه را هم شناسایی و اگر شد عکسبرداری کنم.
شاید بدانید که #نعل_اسب را برخی #طلسم_بخت میپندارند و آن را در جایی از خانه یا محل کسب خود میآویزند؛ به این امید که بخت با ایشان یار و برکت زندگیشان بسیار باشد. حتی در دوران اوج دریانوردی کشتیهای بادبانی، گویا سنتی بین برخی از دریانوردان مرسوم بود که تمثالی بزرگ از نعل اسب را به جهت خوش اقبالی در سفر، روی دماغه کشتی نصب میکردند.
گمانم من هم بر این بود که آن نعل کذایی به همین جهت روی زمین پیچ شدهاست. در خیالم مغازهای قدیمی با میزی کهنه و صندلیهای لهستانی نقش بسته بود که گوشه گوشهاش لوازم آنتیک از سماورهای برنزی نیکولای بگیر تا چراغهای لاله عباسی و تنگهای بلور و کاسههای گل مرغی چیده بودند. راستش در آن راسته دو مغازه آنتیکفروشی با این مشخصات وجود داشت و خیالم مرا به سوی آنها میبرد. ظهر بود که بازگشتم و هشیار و جستجوگر که مبادا مسیر را طی کنم و مغازه را از قلم بیاندازم. نشانم همان نعل روی زمین بود. یافتمش اما ...
بنگاه معاملات املاک!! تمام آن منظره چشمنواز عهد قجر و ماقبلها و مابعدها ناگاه در ذهنم فروریخت!! اما خوب، شاید آن نعل برای بنگاهدار، آمد داشته است.
اولین بار که دیدمش توجهی نکردم. فرصت محدودی داشتم تا خود را به محل کارم برسانم و چون هوس کرده بودم پیاده طی طریق کنم، گامهای بلند و سریعی برمیداشتم. تصادفا متوجهش شدم: نعل تیره رنگی که روی زمین پیچ شده بود. البته در نگاه اول چنین مینمود که دور انداختهاندش! بار دیگر که در این مسیر میرفتم دیدمش و این دفعه مصمم شدم عکسی از آن بگیرم. مکثی و عکسی و حال متنی! صبحگاه چهارشنبه روزی بود و هوا خنک که عکس را گرفتم. سرخوش از شکار لحظهام رفتم که به شکار معاش بپردازم. در اندیشه بودم دربارهاش چه بنویسم که یادم افتاد به مغازهای که روبروی درب آن پیچش کرده بودند دقت نکردهام. تصمیم گرفتم در بازگشت، آن مغازه را هم شناسایی و اگر شد عکسبرداری کنم.
شاید بدانید که #نعل_اسب را برخی #طلسم_بخت میپندارند و آن را در جایی از خانه یا محل کسب خود میآویزند؛ به این امید که بخت با ایشان یار و برکت زندگیشان بسیار باشد. حتی در دوران اوج دریانوردی کشتیهای بادبانی، گویا سنتی بین برخی از دریانوردان مرسوم بود که تمثالی بزرگ از نعل اسب را به جهت خوش اقبالی در سفر، روی دماغه کشتی نصب میکردند.
گمانم من هم بر این بود که آن نعل کذایی به همین جهت روی زمین پیچ شدهاست. در خیالم مغازهای قدیمی با میزی کهنه و صندلیهای لهستانی نقش بسته بود که گوشه گوشهاش لوازم آنتیک از سماورهای برنزی نیکولای بگیر تا چراغهای لاله عباسی و تنگهای بلور و کاسههای گل مرغی چیده بودند. راستش در آن راسته دو مغازه آنتیکفروشی با این مشخصات وجود داشت و خیالم مرا به سوی آنها میبرد. ظهر بود که بازگشتم و هشیار و جستجوگر که مبادا مسیر را طی کنم و مغازه را از قلم بیاندازم. نشانم همان نعل روی زمین بود. یافتمش اما ...
بنگاه معاملات املاک!! تمام آن منظره چشمنواز عهد قجر و ماقبلها و مابعدها ناگاه در ذهنم فروریخت!! اما خوب، شاید آن نعل برای بنگاهدار، آمد داشته است.
۹۵۷
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.