عشق آغشته به خون
☬。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۴۸ (。☬。)
جیمین باز هم خندید یا میخواست تنها احساس دخترک را عوض کند ولی هرچی میشد .. باز هم دخترک به حالت سابق میرفت ..
در سکوت اتاق فرو رفت .. جیمین لبش را تر کرد سپس دستش را سمت موهای میونشی برد و قلب دخترک تند تر کوبید .. آروم گیره موهایش را کشید که باعث ریختن موهایش شد سپس دستش را سمت گردنبند دخترک برد و این بار گیره گردنبد را باز کرد که باعث افتاد روی پاهای میونشی شد
جیمین شانه های میونشی را گرفت سپس سمت خودش چرخاند و زلزد به صورت دخترک .. ولی دید و نگاه دخترک پایین بود
تنها صدا جیمین در اتاق چرخید : میترسی چرا میزنی زیرش
میونشی ترجیح داد سکوت کنه چون جیمین متوجه حال میونشی میبود .. در آن هوا تاریک تنها نگاه جیمین بود که میونشی را اذیت میکرد ..
بلاخره نگاه های سنگینی را جمع کرد چون ان صورت تا حدی زیبا بود که تا صبح جلوش بنشیند .. دستش از روی شونه میونشی به سمت نیم رخش رفت سپس دستش را روی نیم رخ اش کشید و صورتی را بلند کرد میونشی چشم دوخت در چشم های جیمین ثاینه ای هر دو به هم خیره شدن . ولی در تاریکی زیاد معلوم نمیشد .. جیمین همچنین آروم خم شد و نرم لبش را وری لب میونشی کداست و قلب کوچیک دخترک حالا به شدت میتپید .. در اتاق با هجوم باز شد و باعث شد که جیمین تند از میونشی جدا شد و میونشی هم با قلی ناآرام اش به پشت چشم دوخت
هانگول : داداش .. ترو خدا یه کاری بکن
با صدا پر بغض آلوده هانگول نگران بلند شد و چراغ را روشن کرد
هانگول گریه میکرد و با ترس ادامه داد : جیمین جان .. حالش خوب نیست . .یجوری شده ..
جیمین با نگرانی گفت : باشه الان میام
به سمت کتش رفت و هانگول تند از اتاق خارج شد .. جیمین با ترکانی کتش را پوشید و گفت : زود برمیگردم
میونشی هیچ ای به زبون نیاورد و جیمین از اتاق خارج و تند به اتاق جان رفت هانگول و چانمی با ترس بالا سر تختش ایستاده بودن هانگول با گریه ها میگفت : آخه پسرم
جیمین : چی شده ها
چانمی : نمیدونم .. یهویی بدنش میلرزه و چشمش همش یوجوری هستند
جیمین تند به جان نگاه کرد و دستش را روی پیشانیش گذاشت : تب داره .. روبه خواهرش کرد و با غیض گفت : بهت نگفتم این بچه خوب نیست ها .. الان داری گریه میکنی
هانگول هیچی در جواب جیمین نگفت سپس با گریه نگاهش کرد جیمین همچنین با اخم دستش را زیر زانو جان کرد و از روی تخت بلندش کرد با گام های سریع همراه چانمی که پالتو به دستش بود از عمارت خارج شدن ..
(。☬。)پارت ۴۸ (。☬。)
جیمین باز هم خندید یا میخواست تنها احساس دخترک را عوض کند ولی هرچی میشد .. باز هم دخترک به حالت سابق میرفت ..
در سکوت اتاق فرو رفت .. جیمین لبش را تر کرد سپس دستش را سمت موهای میونشی برد و قلب دخترک تند تر کوبید .. آروم گیره موهایش را کشید که باعث ریختن موهایش شد سپس دستش را سمت گردنبند دخترک برد و این بار گیره گردنبد را باز کرد که باعث افتاد روی پاهای میونشی شد
جیمین شانه های میونشی را گرفت سپس سمت خودش چرخاند و زلزد به صورت دخترک .. ولی دید و نگاه دخترک پایین بود
تنها صدا جیمین در اتاق چرخید : میترسی چرا میزنی زیرش
میونشی ترجیح داد سکوت کنه چون جیمین متوجه حال میونشی میبود .. در آن هوا تاریک تنها نگاه جیمین بود که میونشی را اذیت میکرد ..
بلاخره نگاه های سنگینی را جمع کرد چون ان صورت تا حدی زیبا بود که تا صبح جلوش بنشیند .. دستش از روی شونه میونشی به سمت نیم رخش رفت سپس دستش را روی نیم رخ اش کشید و صورتی را بلند کرد میونشی چشم دوخت در چشم های جیمین ثاینه ای هر دو به هم خیره شدن . ولی در تاریکی زیاد معلوم نمیشد .. جیمین همچنین آروم خم شد و نرم لبش را وری لب میونشی کداست و قلب کوچیک دخترک حالا به شدت میتپید .. در اتاق با هجوم باز شد و باعث شد که جیمین تند از میونشی جدا شد و میونشی هم با قلی ناآرام اش به پشت چشم دوخت
هانگول : داداش .. ترو خدا یه کاری بکن
با صدا پر بغض آلوده هانگول نگران بلند شد و چراغ را روشن کرد
هانگول گریه میکرد و با ترس ادامه داد : جیمین جان .. حالش خوب نیست . .یجوری شده ..
جیمین با نگرانی گفت : باشه الان میام
به سمت کتش رفت و هانگول تند از اتاق خارج شد .. جیمین با ترکانی کتش را پوشید و گفت : زود برمیگردم
میونشی هیچ ای به زبون نیاورد و جیمین از اتاق خارج و تند به اتاق جان رفت هانگول و چانمی با ترس بالا سر تختش ایستاده بودن هانگول با گریه ها میگفت : آخه پسرم
جیمین : چی شده ها
چانمی : نمیدونم .. یهویی بدنش میلرزه و چشمش همش یوجوری هستند
جیمین تند به جان نگاه کرد و دستش را روی پیشانیش گذاشت : تب داره .. روبه خواهرش کرد و با غیض گفت : بهت نگفتم این بچه خوب نیست ها .. الان داری گریه میکنی
هانگول هیچی در جواب جیمین نگفت سپس با گریه نگاهش کرد جیمین همچنین با اخم دستش را زیر زانو جان کرد و از روی تخت بلندش کرد با گام های سریع همراه چانمی که پالتو به دستش بود از عمارت خارج شدن ..
- ۴.۵k
- ۲۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط