الماس من
الماس من
پارت ۲۵
نشان نداد. · «الماس» هنوز دست پدرمه.... الکساندر» این بار صدایش جدی تر بود. ویلیام کمی به جلو خم شد آرنجهایش را روی میز گذاشت، صدایش را آهسته و کشدار کرد • «اسمش رو دوباره تکرار نکن.» نگاهش مثل تیغ روی پوست می لغزید لیلی مکث کرد، اما سكوتش فقط باعث شد جونگکوک ادامه دهد: • تو هیچ وقت نمیفهمی وقتی یک مرد برای چیزی مثل اون الماس حاضر باشه جون چند نفر رو بگیره چه اتفاقی می افته.» لیلی اخم کرد. · «پس چی؟ فقط بشینم اینجا و نگاه کنم؟ باید بفهمم چی شده باید خودم...» ویلیام با صدایی خشک و محکم حرفش را برید «نه.» سکوت سنگینی .افتاد بعد کمی آرامتر گفت: • «اگه بفهمه تو همه چیز رو میدونی دیگه اجازه نمیده حتى اسم من رو بشنوی اون . مرد ،لیلی فقط یک پدر نیست اون یک مهرهی .اصلیه و وقتی مهره بفهمه صفحه ی شطرنج لو رفته.... بازی تمومه.» لیلی عقب ،نشست اما نگاهش
سرسخت بود. «حتى اگه به قیمت از دست دادنم تموم شه؟» · جونگکوک نگاهش را به زمین انداخت دندانهایش را روی هم فشار بعد دوباره با آن لحن خطرناک همیشگی گفت: داد، · «من تو رو از دست نمیدم حتی اگه بخوای بری حتی پات رو از این عمارت بیرون بذاری... میدونم کجا پیدات کنم.» اگه لیتی قلبش تندتر زد. نه به خاطر تهدید بلکه به خاطر لحنش.... لحن کسی که جدی بود اما هنوز تصمیمش را گرفته بود.
پارت ۲۵
نشان نداد. · «الماس» هنوز دست پدرمه.... الکساندر» این بار صدایش جدی تر بود. ویلیام کمی به جلو خم شد آرنجهایش را روی میز گذاشت، صدایش را آهسته و کشدار کرد • «اسمش رو دوباره تکرار نکن.» نگاهش مثل تیغ روی پوست می لغزید لیلی مکث کرد، اما سكوتش فقط باعث شد جونگکوک ادامه دهد: • تو هیچ وقت نمیفهمی وقتی یک مرد برای چیزی مثل اون الماس حاضر باشه جون چند نفر رو بگیره چه اتفاقی می افته.» لیلی اخم کرد. · «پس چی؟ فقط بشینم اینجا و نگاه کنم؟ باید بفهمم چی شده باید خودم...» ویلیام با صدایی خشک و محکم حرفش را برید «نه.» سکوت سنگینی .افتاد بعد کمی آرامتر گفت: • «اگه بفهمه تو همه چیز رو میدونی دیگه اجازه نمیده حتى اسم من رو بشنوی اون . مرد ،لیلی فقط یک پدر نیست اون یک مهرهی .اصلیه و وقتی مهره بفهمه صفحه ی شطرنج لو رفته.... بازی تمومه.» لیلی عقب ،نشست اما نگاهش
سرسخت بود. «حتى اگه به قیمت از دست دادنم تموم شه؟» · جونگکوک نگاهش را به زمین انداخت دندانهایش را روی هم فشار بعد دوباره با آن لحن خطرناک همیشگی گفت: داد، · «من تو رو از دست نمیدم حتی اگه بخوای بری حتی پات رو از این عمارت بیرون بذاری... میدونم کجا پیدات کنم.» اگه لیتی قلبش تندتر زد. نه به خاطر تهدید بلکه به خاطر لحنش.... لحن کسی که جدی بود اما هنوز تصمیمش را گرفته بود.
- ۴.۵k
- ۲۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط