عشقبعدازسال

عشق‌بعداز11سال!
P4(The Last Part)
.
آرام به سمت پسرک قدم برداشت.
_ می‌خوای بری بیرون؟
پسرک به این فکر کرد که اگر اینگونه می‌تواند هر روز معشوقش را ببیند؛ اما اگر می‌رفت چه؟
_ اگه نتونم تو رو ببینم ترجیح می‌دم تا ابد همینجا بمونم. دیگه نمی‌خوام با آرزوی داشتنت زندگی کنم...
دختر قصد داشت اولین اشتباه بزرگ زندگیش را مرتکب شود؛ می‌خواست عاشق شود.
_ در هر دو صورت تو منو خواهی داشت... حالا نظرت چیه همکاری کنی تا زود‌تر بتونیم تو کافه قرار بزاریم؟
چشمان پسرک از خوشحالی برق زد. لبخند به لب‌های خشکیده‌اش آمد. او مطمئن شده بود صاحب معشوق چندین ساله‌اش است و همین کافی بود.
یورا تا آن لحظه فکر می‌کرد حاصل یک ازدواج اجباری بودن تاثیر بدی در زندگیش خواهد داشت اما... اما سوکجین این عقیده دخترک را تغییر داد.
یورا سوکجین را درمان کرد و سوکجین زخم یورا را تسکین داد.
.

.
این شروع آنها بود و پایان قصه ما
.
خب دوستان ما رفتیم تا ١٣ یا ١۴ خرداد:)...
دیدگاه ها (۰)

اسارت‌درزندان‌فرشته!²Part One(1)~~~~~~~~~~~~~~~~~چشمامو باز ...

اسارت‌درزندان‌فرشته!²Part Two(2)~~~~~~~~~~~~~~~~چند ساعتی تو...

عشق‌بعداز11سال! P3.تا سرش را بالا گرفت دوباره توسط آن چشمان ...

عشق‌بعداز11سال! P2. صدای هراسانی در راهرو اکو شد. در اتاق را...

داستان دونفری که عاشق هم بودن..دو پسر..پسرکی که روز اخر زندگ...

black flower(p,227)

part 4روزی که دخترک وقتی بعد دیدن پسرک به رستوران رفت درسته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط