اسارت درزندان فرشته!²
اسارتدرزندانفرشته!²
Part Two(2)
~~~~~~~~~~~~~~~~
چند ساعتی تو اتاق تنها بودم تا اینکه پرستار درو باز کرد.
_ آقای کیم ملاقاتی دارید...
_ اسمش؟
رو لبه تخت نشسته بودم و حتی به پرستار نگاه نمیکردم. این حجم از خستگی تا حالا به تنم نیوفتاده بود.
_ گفتن بهتون بگم همون که شما اسیرشید.
پس کریستیناعه.
_ باشه...
بعد چند لحظه کریس و سومی بالای سرم بودن.
_ خوشحالم که زنده موندی...
کریس اینو با لحن سرد همیشگی گفت. سرمو بالا گرفتم.
_ کی از اینجا خلاص میشم؟
_ امروز عصر...
از خاصیتهای باند ما خنثی بودن همه افراد باند نسبت به هر اتفاقی بود. از نظر کریس کسی که به احساسش توجه میکنه نمیتونه منطقی فکر کنه!
کریس دیگه چیزی نگفت و منو تا عصر تنها گذاشت. عصر یکی از دخترا اومد دنبالم و منو رسوند عمارت. هنوز دربارهٔ اتفاقات اون روز کنجکاوم؛ یعنی من واقعا هم خون خودمی کشتم؟!
اول رفتم تو اتاقم و لباس عوض کردم؛ بعد هم برای عرض سلام رفتم اتاق کریستینا. در زدم.
_ خانم؟ تهیونگ هستم...
_ بیا تو...
درو باز کردم. مثل همیشه به رو صندلی نشسته بود و بیرونو نگاه میکرد.
_ باید استراحت میکردی ته ته...
_ من حالم خوبه... آمادم که برگردم سر کار...
عصبی برگشت سمتم
_ به نظرت میتونم کسی که ۴ ماه تو کما بوده رو برگردونم سر کار؟
خشکم زد.
_ چ... چهار ماه؟
_ میتونی بری... دایون بهت میگه تو این چهارماه چه اتفاقاتی افتاده...
آروم ادای احترام کردم و اومدم بیرون. دایون بیرون منتظرم بود.
_ خوشی برگشتی کیم ته ته...
_ وای خدا ترسوندیم خوناشام!
لقب دایون خونآشام نقرهایه. دایون نمونه یک دختر ایده آل از نظر کریسه.
_ اسلیت میگم... مرگ برادرتو بیبی بوی!
یا این حرف قلبم تیر کشید. دستمو گذاشتم روی قلبم، از شدت درد نتونستم وایسم و از در کمک گرفتم تا خودمو نگه دارم. کم کم سر خوردم و افتادم زمین.
_ معلومه خیلی تحت فشاری!
شرط بزارم؟
لایک و کامنت بزارید تا شرط نزارم یونو؟
Part Two(2)
~~~~~~~~~~~~~~~~
چند ساعتی تو اتاق تنها بودم تا اینکه پرستار درو باز کرد.
_ آقای کیم ملاقاتی دارید...
_ اسمش؟
رو لبه تخت نشسته بودم و حتی به پرستار نگاه نمیکردم. این حجم از خستگی تا حالا به تنم نیوفتاده بود.
_ گفتن بهتون بگم همون که شما اسیرشید.
پس کریستیناعه.
_ باشه...
بعد چند لحظه کریس و سومی بالای سرم بودن.
_ خوشحالم که زنده موندی...
کریس اینو با لحن سرد همیشگی گفت. سرمو بالا گرفتم.
_ کی از اینجا خلاص میشم؟
_ امروز عصر...
از خاصیتهای باند ما خنثی بودن همه افراد باند نسبت به هر اتفاقی بود. از نظر کریس کسی که به احساسش توجه میکنه نمیتونه منطقی فکر کنه!
کریس دیگه چیزی نگفت و منو تا عصر تنها گذاشت. عصر یکی از دخترا اومد دنبالم و منو رسوند عمارت. هنوز دربارهٔ اتفاقات اون روز کنجکاوم؛ یعنی من واقعا هم خون خودمی کشتم؟!
اول رفتم تو اتاقم و لباس عوض کردم؛ بعد هم برای عرض سلام رفتم اتاق کریستینا. در زدم.
_ خانم؟ تهیونگ هستم...
_ بیا تو...
درو باز کردم. مثل همیشه به رو صندلی نشسته بود و بیرونو نگاه میکرد.
_ باید استراحت میکردی ته ته...
_ من حالم خوبه... آمادم که برگردم سر کار...
عصبی برگشت سمتم
_ به نظرت میتونم کسی که ۴ ماه تو کما بوده رو برگردونم سر کار؟
خشکم زد.
_ چ... چهار ماه؟
_ میتونی بری... دایون بهت میگه تو این چهارماه چه اتفاقاتی افتاده...
آروم ادای احترام کردم و اومدم بیرون. دایون بیرون منتظرم بود.
_ خوشی برگشتی کیم ته ته...
_ وای خدا ترسوندیم خوناشام!
لقب دایون خونآشام نقرهایه. دایون نمونه یک دختر ایده آل از نظر کریسه.
_ اسلیت میگم... مرگ برادرتو بیبی بوی!
یا این حرف قلبم تیر کشید. دستمو گذاشتم روی قلبم، از شدت درد نتونستم وایسم و از در کمک گرفتم تا خودمو نگه دارم. کم کم سر خوردم و افتادم زمین.
_ معلومه خیلی تحت فشاری!
شرط بزارم؟
لایک و کامنت بزارید تا شرط نزارم یونو؟
۴.۰k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.