برده part
﴿ برده ﴾ ۳۸ part
چرخید سمته یه سول و جونگ کوک که کنار هم ایستاده بودن پوکر نگاهشون کرد و گفت : به لطف اهالی این عمارت دیگه با خودم حرف میزنم چرا مشکلیه
جونگ کوک آروم خندید و گفت : نه عزیزم گارد نگیر
جونگ کوک با رفتن به سوی ماشین اش از جمع آنها خارج شد
یه سول به هویون گفت : داریم میریم شرکت تو نمیای
هویون بازم کلافه نگاهش کرد : نه بین جمع اون کت شلوار پوش ها حوصلم سر میره یه سر میرم بیرون تا نقاشی روی دیوارو کامل کنم
یه سول : آها باشه خداحافظ
هویون زیر لبی گفت : به همچنین
جونگ کوک سوار ماشین نقره ای رنگش بی امو شد ،
......
با نگاه کرد با اون زیربین تو دستش به پوستر های رو دیوار دقت کاملی داشت سرنخ کوچکی پیدا کنه اما هیچی نبود عقب رفت و پوسترو تو دستش گرفت : بیخیال بابا مسخرم کردی چرا انقدر کارتو تمیز انجام میدی هیچ ردی و نشونه ای نمیزاری
فقط این پوستر های که به شرکت و خانوادم آسیب میزنند رو میزنی
چی میخواهی تو
جیمین کلافه با خودش گفت و کلاه مشکی رنگی که روی سرش بود رو جابجا کرد دستکش های سیاهش نشون از این میدادن که خودش هم دست کمی از سایه شب نداره اما هیچ جوره نمیتونست چیزی پیدا کنه،
و این اون رو به شدت کلافه و عصبی میکرد
.........
با گذاشته شدن پروندههای که باید امضاء یا نگاه کرده میشدن
خسته یه صندلی اش تکیه داد یه سول با خودش فکر کرد چرا نره پیشه جونگ کوک که اینجا خودشو با اینا سرگرم کنه
از روی صندلی بلند شد و با خودش گفت : بزن بریم
با قدم گذاشتن از اتاق خارج شد
خیلی زود به جلوی درب اتاق رئیس رسید اما صدای منشی مانع از باز کردن درب شد : ببخشید خانم رئیس نیستن
یه سول متعجب سمتش چرخید و گفت : یعنی چی کجا رفته
چرخید سمته یه سول و جونگ کوک که کنار هم ایستاده بودن پوکر نگاهشون کرد و گفت : به لطف اهالی این عمارت دیگه با خودم حرف میزنم چرا مشکلیه
جونگ کوک آروم خندید و گفت : نه عزیزم گارد نگیر
جونگ کوک با رفتن به سوی ماشین اش از جمع آنها خارج شد
یه سول به هویون گفت : داریم میریم شرکت تو نمیای
هویون بازم کلافه نگاهش کرد : نه بین جمع اون کت شلوار پوش ها حوصلم سر میره یه سر میرم بیرون تا نقاشی روی دیوارو کامل کنم
یه سول : آها باشه خداحافظ
هویون زیر لبی گفت : به همچنین
جونگ کوک سوار ماشین نقره ای رنگش بی امو شد ،
......
با نگاه کرد با اون زیربین تو دستش به پوستر های رو دیوار دقت کاملی داشت سرنخ کوچکی پیدا کنه اما هیچی نبود عقب رفت و پوسترو تو دستش گرفت : بیخیال بابا مسخرم کردی چرا انقدر کارتو تمیز انجام میدی هیچ ردی و نشونه ای نمیزاری
فقط این پوستر های که به شرکت و خانوادم آسیب میزنند رو میزنی
چی میخواهی تو
جیمین کلافه با خودش گفت و کلاه مشکی رنگی که روی سرش بود رو جابجا کرد دستکش های سیاهش نشون از این میدادن که خودش هم دست کمی از سایه شب نداره اما هیچ جوره نمیتونست چیزی پیدا کنه،
و این اون رو به شدت کلافه و عصبی میکرد
.........
با گذاشته شدن پروندههای که باید امضاء یا نگاه کرده میشدن
خسته یه صندلی اش تکیه داد یه سول با خودش فکر کرد چرا نره پیشه جونگ کوک که اینجا خودشو با اینا سرگرم کنه
از روی صندلی بلند شد و با خودش گفت : بزن بریم
با قدم گذاشتن از اتاق خارج شد
خیلی زود به جلوی درب اتاق رئیس رسید اما صدای منشی مانع از باز کردن درب شد : ببخشید خانم رئیس نیستن
یه سول متعجب سمتش چرخید و گفت : یعنی چی کجا رفته
- ۴۹۵
- ۲۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط