قلب سیاه pt

قلب سیاه pt47
بعد از چند دقیقه جونکوک تلفن رو قطع کرد و کمی از لیا دور شد تا وسایلش رو جمع کنه،میخواست به محض بهوش اومدم لیا از اینجا بره.
لیا فرصت رو خوب دونست و چشمامش رو از هم باز کرد، فکر میکرد با همون جونکوک یک ماه و دوسال پیش برخورد می‌کنه اما پیرسینگ لب و ابروش ،تتو های روی دستش که زیاد تر شده بود باعث شک شدنش شده بود.
نگاهشون یه مدت کوتاه به هم گره خورد و بعد جونکوک سکوت بینشون رو شکست
-سرگیجه داری؟
لیا نگاهش رو گرفت
+نه،تو فرودگاه بی هوش شده بودم؟
-اره
جونکوک به لیا نزدیک شد
-اگه حالت خوبه سرم رو در بیارم بریم
لیا سرش رو به نشونه اره تکون داد و بعد جونکوک سرم رو از دستش درآورد و جاکت لیا رو تنش کرد و کمکش کرد بلند شه
-یکم وایسا باید ماشین بگیرم
+نیازی نیست میگم بیان دنبالمون خطرناکه
-عموم کاری بهمون نداره
به لیا اجازه گفتن بیشتر نداد و دوتایی منتظر ماشین نشستند و بعد اومدن ماشین سوار شدن و رفتن سمت خونه لیا.
با کمک آسانسور به طبقه مورد نظر رفتن و جونکوک در رو باز کرد و رفتن داخل و لیا نشست
-عوض نشده
لیا به جونکوک نگاه کرد
+چی انتظار داشتی
-خونه نه،ولی تو عوض شدی
+بیشتر از دو سال پیش؟
-بیشتر از دو سال پیش
+دلیل؟
-چی؟
+دلیل عوض شدنم چیه؟
جونکوک مکث کرد و بعد جواب داد
-دو سال پیش بخاطر خودت بود الانم همینه
+ولی من هیچکدوم رو نخواسته بودم،هیچکدوم از این کمک هارو نخواسته بودم
-نیازی به خواسته تو نبود ،من اگه ببینم لازمه بازم میرم
جونکوک با سردی تمام جواب داد
+پس کاش برنمیگشتی
-اونی که هر روز زنگ میزد و یا پیام میداد تو بودی،الان میگی کاش برنمیگشتم؟ انقدر میتونی بی رحم باشی
+نمیدونستم مکالممون قراره انقدر بد باشه،معذرت می‌خوام
لیا بلند شد و رفت سمت اتاقش و لباسش رو عوض کرد و برگشت
+اتاقت حاضره ، برو وسایلت رو بزار
-شیمی درمانی رو دیگه ادامه ندادی؟
+خودت گفتی ندم
لیا بدون هیچ ارتباط چشمی باهاش حرف میزد
-سیگار؟
ولی با این یه کلمه نگاهش به سمت جونکوک رفت
-سیگار کشیدی؟
+نه
میدونست اگه جواب مثبت میداد هم خودش عذیت میشد هم اون
دیدگاه ها (۶)

قلب سیاهpt48-سازمان رفتی؟+یه چند روزی اره-کسی بهت زنگ زده؟+خ...

قلب سیاه pt49 لیا به اندازه کافی امشب چیزای جدید رو تجربه کر...

قاب سیاهpt46 سعی کردن بیدار شدن از خواب براش دشوار بود ،فکر ...

قلب سیاه pt45+اشتباه نکن، من هنوز هم قراره دهنت رو سرویس  کن...

امروز دوباره دیدمش...بعد از ۱۸ سال!تو تاکسی،روی صندلی جلو نش...

امروز دوباره دیدمش...بعد از ۱۸ سال! تو تاکسی، روی صندلی جلو ...

(وقتی با پسر عموت گرم میگیری..)«p1»تهیونگ تو مهمونی ایستاده ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط