خون شیرین
خون شیرین
part:29
با نوری که به چشمام میخورد بیدار شدم اول اش تار میدیدم ولی بعدش درست شد رو تخت بیمارستان بودم ولی نه بیمارستان فرانسه و دوران قدیم رو تخت بیمارستان کره جنوبی بودم خیلی شوکِ شدم یعنی من بعد از یک سال و نه ماه به آینده ای که توش بودم اومدم
به شکم ام دست زدم ولی دیگه بچه ای وجود نداشت که یهو یه پرستار گفت
پرستار:او به هوش اومدی
ا.ت:اوه.....آره
پرستار:من برم دوستت رو صدا کنم خیلی خوشحال میشه
پرستار رفت و بعد از دو دقیقه بورام اومد تو
بورام:وایی به هوش اومدی باورم نمیشه(بغض)
ا.ت:جونگ کوک کو(بغض)
بورام:دیونه شدی جونگ کوک کیه
ا.ت:چند وقت بی هوش بودم
بورام: تو نزدیک ۱ ساله تو کما ایی
ا.ت:چی(شوک)
بورام: وقتی اون روز تو مدرسه بیهوش شدی کلی من و معلم ها رو نگران کردی زنگ زدیم به آمبولانس و.....بعد اش معلوم شد که به یه بیماری خیلی خیلی کمیاب مبتلا بودی ولی الان خوب شدی
ا.ت:باورم نمیشه
بورام:تو این یکسال باورت میشه منم از سینگلی در اومدم
ا.ت:اوه میشه گوشیت رو بدی
بورام:آره بیا
رفتم و تو گوگل سرچ کردم سلسله جئون در فرانسه رفتم تو سایت ویکیپدیا و تمام مطلب ها رو خونم تا رسیدم به جایی که بودم نوشته بود:
هم آن روز که بچه زن دوم پادشاه میخواست به دنیا بیاد سلسله جانگ از رومانی حمله کردن و پادشاه رو کشتند و فقط برادرشان تونست نجات پیدا کند کمی بعد وقتی همسر پادشاه او رو در آن حالت دید با همون شمشیری پادشاه رو کشته بودن خودش و بچه اش رو کشت و تمام پادشاهی جئون به برادر عه شون رسید.
دخترک تمام این ها رو با بغض میخوند کمی بعد هم برای این زایع نشه گوشی دو داد به بورام
بورام:خب من از پرستار پرسیدم گفته میتونی مرخص بشی پس پاشو لباس هات رو بپوش
ا.ت:اوکی
بورام:منم تا اون موقع به دوست پسرم زنگ میزنم بیاد دنبالمون
ا.ت:حالا انگار چی پیدا کرده سینگل بدبخت
بورام:دلت هم بخواد
ا.ت لباس هاش رو پوشید و رفتن بیرون و دنبال دوست پسر بورام میگشتن
ا.ت:فکر کنم ولت کرده
بورام:بی مزه......عهههه اوناهاش
شیشه ها دودی بود برای همان نتونستم چهره پسره رو ببینم وقتی تو ماشین نشستم با تهیونگ مواجه شدم
ا.ت:چییی تهیونگ(تعجب)
تهیونگ:ا.ت(شوک)
بورام:هم رو میشناسید
من با تعجب به تهیونگ نگاه میکردم تهیونگ هم با شوک منو نگاه میکرد
ادامه دارد....
#بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #آگوست_دي #هوسوک #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما
part:29
با نوری که به چشمام میخورد بیدار شدم اول اش تار میدیدم ولی بعدش درست شد رو تخت بیمارستان بودم ولی نه بیمارستان فرانسه و دوران قدیم رو تخت بیمارستان کره جنوبی بودم خیلی شوکِ شدم یعنی من بعد از یک سال و نه ماه به آینده ای که توش بودم اومدم
به شکم ام دست زدم ولی دیگه بچه ای وجود نداشت که یهو یه پرستار گفت
پرستار:او به هوش اومدی
ا.ت:اوه.....آره
پرستار:من برم دوستت رو صدا کنم خیلی خوشحال میشه
پرستار رفت و بعد از دو دقیقه بورام اومد تو
بورام:وایی به هوش اومدی باورم نمیشه(بغض)
ا.ت:جونگ کوک کو(بغض)
بورام:دیونه شدی جونگ کوک کیه
ا.ت:چند وقت بی هوش بودم
بورام: تو نزدیک ۱ ساله تو کما ایی
ا.ت:چی(شوک)
بورام: وقتی اون روز تو مدرسه بیهوش شدی کلی من و معلم ها رو نگران کردی زنگ زدیم به آمبولانس و.....بعد اش معلوم شد که به یه بیماری خیلی خیلی کمیاب مبتلا بودی ولی الان خوب شدی
ا.ت:باورم نمیشه
بورام:تو این یکسال باورت میشه منم از سینگلی در اومدم
ا.ت:اوه میشه گوشیت رو بدی
بورام:آره بیا
رفتم و تو گوگل سرچ کردم سلسله جئون در فرانسه رفتم تو سایت ویکیپدیا و تمام مطلب ها رو خونم تا رسیدم به جایی که بودم نوشته بود:
هم آن روز که بچه زن دوم پادشاه میخواست به دنیا بیاد سلسله جانگ از رومانی حمله کردن و پادشاه رو کشتند و فقط برادرشان تونست نجات پیدا کند کمی بعد وقتی همسر پادشاه او رو در آن حالت دید با همون شمشیری پادشاه رو کشته بودن خودش و بچه اش رو کشت و تمام پادشاهی جئون به برادر عه شون رسید.
دخترک تمام این ها رو با بغض میخوند کمی بعد هم برای این زایع نشه گوشی دو داد به بورام
بورام:خب من از پرستار پرسیدم گفته میتونی مرخص بشی پس پاشو لباس هات رو بپوش
ا.ت:اوکی
بورام:منم تا اون موقع به دوست پسرم زنگ میزنم بیاد دنبالمون
ا.ت:حالا انگار چی پیدا کرده سینگل بدبخت
بورام:دلت هم بخواد
ا.ت لباس هاش رو پوشید و رفتن بیرون و دنبال دوست پسر بورام میگشتن
ا.ت:فکر کنم ولت کرده
بورام:بی مزه......عهههه اوناهاش
شیشه ها دودی بود برای همان نتونستم چهره پسره رو ببینم وقتی تو ماشین نشستم با تهیونگ مواجه شدم
ا.ت:چییی تهیونگ(تعجب)
تهیونگ:ا.ت(شوک)
بورام:هم رو میشناسید
من با تعجب به تهیونگ نگاه میکردم تهیونگ هم با شوک منو نگاه میکرد
ادامه دارد....
#بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #آگوست_دي #هوسوک #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما
۱۸.۰k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.