"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی به اجبار ازدواج کردین و....⛄🎐پارت چهارم:////
آب دهنم رو قورت دادم و تماس رو برقرار کردم... آپا!
لی{آه دختره ی عوضی مگه نگفتم بهم نگو آپا
یانسو{متاسفم کاری داشتین؟
لی{امروز میام خونتون با تو و جیهوپ کار مهمی دارم*سرد
یانسو{چشم... خداحافظ...نفس عمیقی کشیدم و سرم رو صندلی تکیه دادم و چشمام رو بستم که در ماشین باز شد و جیهوپ درحالی که گوشه لبش زخمی بود نشست تو ماشین... جی... جیهوپ چی شده؟... دعوا کردی؟ *نگران
جیهوپ{چیز خاصی نیست نگران نباش... جک رو اخراج کردم دیگه از چیزی نترس*لبخند
یانسو{ممنونم... عاا راستی آقای لی زنگ زد گفت امروز میاد خونمون*بغض
جیهوپ{با دیدن چشمای اشکیش آروم بغلش کردم و دستم رو نوازش گونه روی موهاش کشیدم...یانسو نترس عزیزم من پیشتم... درسته با اجبار ازدواج کردیم ولی میتونی به عنوان همسر روم حساب کنی.
یانسو{مرسی هوپا*کیوت
*2 ساعت بعد*
یانسو{برای آخرین خودم رو تو آینه نگاه کردم و لبخندی زدم...هودی کوتاه بنفش با شورتک لی ذوغالی پوشیده بودم و موهام رو بالا بسته بودم... با زنگ در از اتاق خارج شدم و در رو باز کردم سلام آرومی کردم که بدون توجه به من به طرف جیهوپ رفت و بغلش کرد... سرم رو انداختم پایین و بغضم رو قورت دادم که از چشم جیهوپ دور نموند.
جیهوپ{با اون لباس و مدل مو اینقدر کیوت شده بود میخواستم فشارش بدم... وقتی دیدم بغض کرده و ناراحت شده دلم آتیش گرفت... به سمتش رفتم و دستم رو دور کمرش حلقه کردم و رو به رو لی نشستیم... آقای لی یانسو گفت کارمون دارین.
لی{اوه آره... خب همونطور که میدونی پسرم شرکت نیاز به یک وارث داره... اومدم بهتون بگم هرچه زودتر به فکر یه بچه باشین.
جیهوپ{با این حرف لی فشار دست یانسو رو روی دستم حس کردم... بهش که نگاه کردم دیدم از خجالت لپای توپولش قرمز شدن... خنده ریزی کردم و به سمت لی برگشتم و گفتم... باشه ولی ما تازه ازدواج کردیم یکم زمان میخوایم.
لی{اومم باشه... رو کردم سمت یانسو و با لحن سردی گفتم... بهتره توهم به حرفم گوش بدی و برای یکبار هم که شده کارتو درست انجام بدی*سرد
یانسو{چشم.
* دو هفته بعد*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وقتی به اجبار ازدواج کردین و....⛄🎐پارت چهارم:////
آب دهنم رو قورت دادم و تماس رو برقرار کردم... آپا!
لی{آه دختره ی عوضی مگه نگفتم بهم نگو آپا
یانسو{متاسفم کاری داشتین؟
لی{امروز میام خونتون با تو و جیهوپ کار مهمی دارم*سرد
یانسو{چشم... خداحافظ...نفس عمیقی کشیدم و سرم رو صندلی تکیه دادم و چشمام رو بستم که در ماشین باز شد و جیهوپ درحالی که گوشه لبش زخمی بود نشست تو ماشین... جی... جیهوپ چی شده؟... دعوا کردی؟ *نگران
جیهوپ{چیز خاصی نیست نگران نباش... جک رو اخراج کردم دیگه از چیزی نترس*لبخند
یانسو{ممنونم... عاا راستی آقای لی زنگ زد گفت امروز میاد خونمون*بغض
جیهوپ{با دیدن چشمای اشکیش آروم بغلش کردم و دستم رو نوازش گونه روی موهاش کشیدم...یانسو نترس عزیزم من پیشتم... درسته با اجبار ازدواج کردیم ولی میتونی به عنوان همسر روم حساب کنی.
یانسو{مرسی هوپا*کیوت
*2 ساعت بعد*
یانسو{برای آخرین خودم رو تو آینه نگاه کردم و لبخندی زدم...هودی کوتاه بنفش با شورتک لی ذوغالی پوشیده بودم و موهام رو بالا بسته بودم... با زنگ در از اتاق خارج شدم و در رو باز کردم سلام آرومی کردم که بدون توجه به من به طرف جیهوپ رفت و بغلش کرد... سرم رو انداختم پایین و بغضم رو قورت دادم که از چشم جیهوپ دور نموند.
جیهوپ{با اون لباس و مدل مو اینقدر کیوت شده بود میخواستم فشارش بدم... وقتی دیدم بغض کرده و ناراحت شده دلم آتیش گرفت... به سمتش رفتم و دستم رو دور کمرش حلقه کردم و رو به رو لی نشستیم... آقای لی یانسو گفت کارمون دارین.
لی{اوه آره... خب همونطور که میدونی پسرم شرکت نیاز به یک وارث داره... اومدم بهتون بگم هرچه زودتر به فکر یه بچه باشین.
جیهوپ{با این حرف لی فشار دست یانسو رو روی دستم حس کردم... بهش که نگاه کردم دیدم از خجالت لپای توپولش قرمز شدن... خنده ریزی کردم و به سمت لی برگشتم و گفتم... باشه ولی ما تازه ازدواج کردیم یکم زمان میخوایم.
لی{اومم باشه... رو کردم سمت یانسو و با لحن سردی گفتم... بهتره توهم به حرفم گوش بدی و برای یکبار هم که شده کارتو درست انجام بدی*سرد
یانسو{چشم.
* دو هفته بعد*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
۴۲.۸k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.