"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی به اجبار ازدواج کردین و....⛄🎐پارت پنجم:////
یانسو{دو هفته از ازدواجمون میگذره و تو این مدت رفتارمون با هم خیلی خوب شده بود... مثل یه زن و شوهر واقعی باهم رفتار می کردیم و از بودنمون کنار هم خوشحال بودیم... تو این مدت متوجه یه حسایی به جیهوپ شده بودم و از این میترسیدم حسم یه طرفه باشه.
جیهوپ{تو اتاق رو تخت خوابیده بودم و به سرنوشتمون فکر می کردیم... تو این مدت که با یانسو بودم خوشحال تر از قبل بودم... با صدای در نگاهم رو به در دادن که هیکل کوچولو و ظریف یانسو نمایان شد... آروم رو تخت نشسته و با انگشتاش بازی می کرد... عااا چیزی شده؟
یانسو{راستش یه سوال ذهنم رو خیلی درگیر کرده که جوابش پیش توعه.
جیهوپ{خب... اون چیه؟
یانسو{جیهوپ تو دلیل تنفر پدرم رو نسبت به من میدونی... بخاطر مادرم هیچوقت نتونستم بفهمم ازت خواهش میکنم بهم بگو.
جیهوپ{اومدم مخالفت کنم که با دیدن چشمای گربه ایش هوفی کشیدم و رو تخت نشستم... ببین یانسو اینایی که بهت میگم ناراحت کنندس ولی ازت خواهش میکنم ناراحت نشو باشه.
یانسو{باشه قول میدم.
جیهوپ{زمانی که مادر بزرگت یعنی مامان بابات 19 سالش بوده بابات رو از پدر بزرگت حامله میشه... اون زمان اونا فقط هم دانشگاهی بودن ولی خب این اتفاق میوفته... زمانی که پدرت به دنیا میاد تا 4 سالگیش همه چیز خوب بود تا اینکه مامان بزرگت از پدر بزرگت زده میشه و با یک مرد بهت خیانت میکنه...پدرت با اینکه سن کمی داشته اما این موضوع رو یادش میمونه... وقتی که تو به دنیا میای شباهت عجیبی به مادر بزرگت داری و همین باعث تنفرش از تو شد.
یانسو{هیچی نمیشنیدم یعنی فقط بخاطر شباهتم به اون زن بود که 23 سال از محبت پدرم محروم بودم؟... نتوستم تحمل کنم اشکام سرازیر شدن جیهوپ ترسیده به طرفم اومد و بغلم کرد... هق دیدی جیهوپ فقط بخاطر یه... هق شباهت مسخره من کلی درد کشیدم*گریه
جیهوپ{عزیزدلم گریه نکن مطمئن باش پدرت متوجه اشتباهش میشه.
یانسو{هق دیگه هیچی ندارم... هیچکس منو دوست داره.
جیهوپ{دیگه بس بود از اینه می گفتم دوسش ندارم... بوسه ای به موهاش زدم و گفتم....من دوست دارم یانسو دیگه ناراحت نباش.
یانسو{راست میگی؟ *مظلوم
جیهوپ{کیوت... اره
یانسو{لبخندی زدم و سرم رو گذاشتم رو سینش که یهو......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
300 تایی شدنمون مبارک🌼🌾
وقتی به اجبار ازدواج کردین و....⛄🎐پارت پنجم:////
یانسو{دو هفته از ازدواجمون میگذره و تو این مدت رفتارمون با هم خیلی خوب شده بود... مثل یه زن و شوهر واقعی باهم رفتار می کردیم و از بودنمون کنار هم خوشحال بودیم... تو این مدت متوجه یه حسایی به جیهوپ شده بودم و از این میترسیدم حسم یه طرفه باشه.
جیهوپ{تو اتاق رو تخت خوابیده بودم و به سرنوشتمون فکر می کردیم... تو این مدت که با یانسو بودم خوشحال تر از قبل بودم... با صدای در نگاهم رو به در دادن که هیکل کوچولو و ظریف یانسو نمایان شد... آروم رو تخت نشسته و با انگشتاش بازی می کرد... عااا چیزی شده؟
یانسو{راستش یه سوال ذهنم رو خیلی درگیر کرده که جوابش پیش توعه.
جیهوپ{خب... اون چیه؟
یانسو{جیهوپ تو دلیل تنفر پدرم رو نسبت به من میدونی... بخاطر مادرم هیچوقت نتونستم بفهمم ازت خواهش میکنم بهم بگو.
جیهوپ{اومدم مخالفت کنم که با دیدن چشمای گربه ایش هوفی کشیدم و رو تخت نشستم... ببین یانسو اینایی که بهت میگم ناراحت کنندس ولی ازت خواهش میکنم ناراحت نشو باشه.
یانسو{باشه قول میدم.
جیهوپ{زمانی که مادر بزرگت یعنی مامان بابات 19 سالش بوده بابات رو از پدر بزرگت حامله میشه... اون زمان اونا فقط هم دانشگاهی بودن ولی خب این اتفاق میوفته... زمانی که پدرت به دنیا میاد تا 4 سالگیش همه چیز خوب بود تا اینکه مامان بزرگت از پدر بزرگت زده میشه و با یک مرد بهت خیانت میکنه...پدرت با اینکه سن کمی داشته اما این موضوع رو یادش میمونه... وقتی که تو به دنیا میای شباهت عجیبی به مادر بزرگت داری و همین باعث تنفرش از تو شد.
یانسو{هیچی نمیشنیدم یعنی فقط بخاطر شباهتم به اون زن بود که 23 سال از محبت پدرم محروم بودم؟... نتوستم تحمل کنم اشکام سرازیر شدن جیهوپ ترسیده به طرفم اومد و بغلم کرد... هق دیدی جیهوپ فقط بخاطر یه... هق شباهت مسخره من کلی درد کشیدم*گریه
جیهوپ{عزیزدلم گریه نکن مطمئن باش پدرت متوجه اشتباهش میشه.
یانسو{هق دیگه هیچی ندارم... هیچکس منو دوست داره.
جیهوپ{دیگه بس بود از اینه می گفتم دوسش ندارم... بوسه ای به موهاش زدم و گفتم....من دوست دارم یانسو دیگه ناراحت نباش.
یانسو{راست میگی؟ *مظلوم
جیهوپ{کیوت... اره
یانسو{لبخندی زدم و سرم رو گذاشتم رو سینش که یهو......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
300 تایی شدنمون مبارک🌼🌾
۳۸.۹k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.