"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی به اجبار ازدواج کردین و....⛄🎐پارت سوم:////
با بسته شدن در به عقب برگشتم که با جک مواجه شدم... چر... چرا در رو بستی؟
جک{ببین خانوم کوچولو من به هرچی میخواستم رسیدم...اگر نخوای با من باشی بزور تو رو مال خودم میکنم.
یانسو{عوضی بهت که گفتم ازت بدم میاد... من نامزد دارم ولم کن.
جک{باشه پس خودت خواستی.
یانسو{اینو که گفت آروم آروم به طرفم قدم برمی داشت و من با هر قدمش به سمت عقب می رفتم...نگاهی بهم انداخت و شروع کرد به باز کردن دکمه هاش...حالا فهمیده بودم میخواد چکار کنه ترسیده بهش نگاه کردم و خواستم به سمت در برم که از پشت بغلم کرد و سرش و برد تو گردنم.
جک{اگر دختر خوبی باشی قول میدم بهت خوش بگذره.
یانسو{از ترس داشتم میلرزیدم دستش که تیشرتم رسید رنگم پرید... با زانوم محکم زدم تو شکمش و از در خارج شدم... با شنیدن صدای پا سرعتم رو بیشتر کردم که به اتاق جیهوپ رسیدم و بدون اینکه در بزنم واردش شدم.
جیهوپ{منتظر یانسو بودم که در با سرعت باز شد و با صدای بدی بسته شد... سرمو رو با عصبانیت بالا آوردم که با صورت رنگ پریده یانسو مواجه شدم... بدو بدو اومد سمتم و بغلم کرد و زد زیر گریه... یانسو... حالت خوبه؟... چی شده؟ *نگران
یانسو{او... اون میخواست... هق اذیتم کنه
جیهوپ{کی؟!
یانسو{جک.
جیهوپ{قبل از ازدواجمون دیده بودم جک چند بار بهش درخواست داده بود و یانسو ردش می کرد... ولی خب اون آدم عوضی تر از چیزی بود که فکر می کردم... آروم یانسو رو بغل کردم و رو مبل نشوندمش و لیوان آبی بهش دادم... میخوای بریم خونه؟
یانسو{اره...مرسی
جیهوپ{لبخندی زدم و دستش رو گرفتم و با هم از اتاق خارج شدیم که نگام به جک اوفتاد... با یه پوزخند مسخره داشت به یانسو نگاه می کرد... به وضوح میتونستم لرزش دست یانسو رو حس کنم...در ماشین رو برای یانسو باز کردم و کمکش کردم بشینه... یانسو یه کاری بالا دارم انجام میدم سریع میام باشه!
یانسو{باشه... منتظر جیهوپ بودم که گوشیم زنگ خورد با دیدن اسمش نفسم برید......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وقتی به اجبار ازدواج کردین و....⛄🎐پارت سوم:////
با بسته شدن در به عقب برگشتم که با جک مواجه شدم... چر... چرا در رو بستی؟
جک{ببین خانوم کوچولو من به هرچی میخواستم رسیدم...اگر نخوای با من باشی بزور تو رو مال خودم میکنم.
یانسو{عوضی بهت که گفتم ازت بدم میاد... من نامزد دارم ولم کن.
جک{باشه پس خودت خواستی.
یانسو{اینو که گفت آروم آروم به طرفم قدم برمی داشت و من با هر قدمش به سمت عقب می رفتم...نگاهی بهم انداخت و شروع کرد به باز کردن دکمه هاش...حالا فهمیده بودم میخواد چکار کنه ترسیده بهش نگاه کردم و خواستم به سمت در برم که از پشت بغلم کرد و سرش و برد تو گردنم.
جک{اگر دختر خوبی باشی قول میدم بهت خوش بگذره.
یانسو{از ترس داشتم میلرزیدم دستش که تیشرتم رسید رنگم پرید... با زانوم محکم زدم تو شکمش و از در خارج شدم... با شنیدن صدای پا سرعتم رو بیشتر کردم که به اتاق جیهوپ رسیدم و بدون اینکه در بزنم واردش شدم.
جیهوپ{منتظر یانسو بودم که در با سرعت باز شد و با صدای بدی بسته شد... سرمو رو با عصبانیت بالا آوردم که با صورت رنگ پریده یانسو مواجه شدم... بدو بدو اومد سمتم و بغلم کرد و زد زیر گریه... یانسو... حالت خوبه؟... چی شده؟ *نگران
یانسو{او... اون میخواست... هق اذیتم کنه
جیهوپ{کی؟!
یانسو{جک.
جیهوپ{قبل از ازدواجمون دیده بودم جک چند بار بهش درخواست داده بود و یانسو ردش می کرد... ولی خب اون آدم عوضی تر از چیزی بود که فکر می کردم... آروم یانسو رو بغل کردم و رو مبل نشوندمش و لیوان آبی بهش دادم... میخوای بریم خونه؟
یانسو{اره...مرسی
جیهوپ{لبخندی زدم و دستش رو گرفتم و با هم از اتاق خارج شدیم که نگام به جک اوفتاد... با یه پوزخند مسخره داشت به یانسو نگاه می کرد... به وضوح میتونستم لرزش دست یانسو رو حس کنم...در ماشین رو برای یانسو باز کردم و کمکش کردم بشینه... یانسو یه کاری بالا دارم انجام میدم سریع میام باشه!
یانسو{باشه... منتظر جیهوپ بودم که گوشیم زنگ خورد با دیدن اسمش نفسم برید......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
۳۸.۷k
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.