پارت هشت (عشقــ گمشدهــ)
پارت هشت (عشقــ گمشدهــ)
چشمام رو باز کردم نور داخل چشمام تنها کسی که بالای سرم بود یونجون و تهیونگ بودن چشمام رو باز کردم ضعف داشتم سرم درد میکرد. یونجون و تهیونگ بالا سرم بودن هر دو خواب بودن. ات توی ذهنش : مگه چقدر حالم بد بوده. ات باصدای ضعیف : یونجون. ته. هردوشون بیدار میشن ته :خوبی بزار به دکتر بگم. یونجون : خوبی؟ ات :خوبم. یونجون بلندم کرد دکتر گفت خطر رفع شده و خداروشکر زندم. یونجون یکم با عصبانیت نگام میکرد. ات : چرا اینطوری نگام میکنی؟ خلاف کردم؟ یونجون : چی شد که مسموم شدی. ات : پس فهمیدی. ماجرا رو بهش گفتم. یونجون : من به نانی مشکوکم اون تا قبل از اینکه تو بیایی به ما توجه نمیکرد. ات :که اینطور. اگه اشتباه نکنم معدم رو شستشو دادید. یونجون : آره دکتر گفت ممکنه هروقت بهت فشار بیاد خون بالا بیاری زیاد از خودت کار نکش. ات : باشد. امروز باید برم دنبال وسایل خونه و یه خونه هم پیدا کنم باید لباسم بخرم. یونجون :منم میام. ات : باشد هرجور خودت راحتی با یونجون رفتیم دنبال خونه یه خونه بدجور جلوی چشمم رو گرفته بود با یونجون رفتیم اون رو خریدیم. بعد باهم رفتیم وسایل خونه خریدیم یه چند تا لباسم خریدم. از یونجون تشکر کردم و رفتم خونه خودم و شروع کردم به غذا درست کردن
چشمام رو باز کردم نور داخل چشمام تنها کسی که بالای سرم بود یونجون و تهیونگ بودن چشمام رو باز کردم ضعف داشتم سرم درد میکرد. یونجون و تهیونگ بالا سرم بودن هر دو خواب بودن. ات توی ذهنش : مگه چقدر حالم بد بوده. ات باصدای ضعیف : یونجون. ته. هردوشون بیدار میشن ته :خوبی بزار به دکتر بگم. یونجون : خوبی؟ ات :خوبم. یونجون بلندم کرد دکتر گفت خطر رفع شده و خداروشکر زندم. یونجون یکم با عصبانیت نگام میکرد. ات : چرا اینطوری نگام میکنی؟ خلاف کردم؟ یونجون : چی شد که مسموم شدی. ات : پس فهمیدی. ماجرا رو بهش گفتم. یونجون : من به نانی مشکوکم اون تا قبل از اینکه تو بیایی به ما توجه نمیکرد. ات :که اینطور. اگه اشتباه نکنم معدم رو شستشو دادید. یونجون : آره دکتر گفت ممکنه هروقت بهت فشار بیاد خون بالا بیاری زیاد از خودت کار نکش. ات : باشد. امروز باید برم دنبال وسایل خونه و یه خونه هم پیدا کنم باید لباسم بخرم. یونجون :منم میام. ات : باشد هرجور خودت راحتی با یونجون رفتیم دنبال خونه یه خونه بدجور جلوی چشمم رو گرفته بود با یونجون رفتیم اون رو خریدیم. بعد باهم رفتیم وسایل خونه خریدیم یه چند تا لباسم خریدم. از یونجون تشکر کردم و رفتم خونه خودم و شروع کردم به غذا درست کردن
۴.۹k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.