پارت نهم (عشقــ گمشدهــ)
پارت نهم (عشقــ گمشدهــ)
حالا که خونه خریدم باید اعضا رو دعوت کنم. زنگ زدم میا «بهترین دوستم» بی تی اس و تی اکس تی تا بیان اینجا. بعد از دو سه ساعت که گذشت اونا هم اومدن. همه با کلی گل اومدن خونه و حالم رو پرسیدن و منم برای مخفی کردن گفتم خوبم و تنها بخاطر یه سرماخوردگی بوده. رفتیم غذا بخوریم و همه غذام رو دوس داشتن. تمام مدت چشمم به جانگ کوک بود اصلا هیچی نمیخورد فقط با غذا بازی میکرد. شب خوبی بود بعد از اینکه رفتن خودمم رفتم که اتاقم خوابیدم. صبح ساعت هفت بلند شدم و دست و صورتم رو شستم و رفتم صبحونه خوردم که برام پیام اومد. «سلام ات یونجون هستم یادت نره قرصات رو بخوری». یه لبخند زدم و نوشتم « باشد ممنونم بابت همچی»از طرف کمپانی بهم زنگ زدن گفتن امروز کاری کمپانی باهام نداره. بنگ شی هیوک «الان دیگه منیجر بی تی اس نیست 🙂😐» بهم گفت اگه بتونم یه جا دیگه کار کنم برام بهتره میتونم اینجا با افراد بیشتری آشنا بشم. ساعت نه شد شروع کردم به گشت و گذار بین بیمارستان های سئول تا ببینم کدوم بهتره. رسیدم به بیمارستان سئوک رفتم داخل و با مدیرش صحبت کردم اون هم قبول کرد. از همون زمان شروع به کار کردم. ات : خب مثل اینکه باید برم بخش سالمندان. وقتی رسیدم اون بخش هیچ کس نبود قدم های آهسته بر میداشتم که یکی از پشت بهم برخورد «☝️☝️ عکس بالا» هارو : ب.. بخشید فوری رفت توی اتاق. منم از سر کنجکاوی رفتم سمت اون اتاق آروم دستگیره رو فشار دادم که یکدفعه کلی چیز ریختن رو سرم روی دیوار رو خوندم «خوشومدی خانم ات» خودمم خیلی خوشحال شدم. ات : س... سلام من ات هستم. همه پیرمردا و پیرزنا میخندیدن. یکی از پیرزنا : خیلی دختر خوشگلیه. یکی از پیرمردا : آره مودب هم هست. هارو : سلام من پارک هارو هستم. هارو صدام کنید. اینا هم دوستای من و پزشکای این بخشن. میسونگ «پسر» ماها «دختر» مینا «دختر». خیلی صمیمی بنظر میومدن. ات : از آشنایی با همتون خیلی خوشحالم و تمام تلاشم رو برای سلامتی و خوشحالی شما میکنم و برام دست زدن. ماها : خب بیاین ببینیم خانم ات چقدر توانایی داره. ما توی این بخش دو بیمار داریم یکی شون رو انتخاب کن. اونا داروهاشون رو نمیخورن ببینیم میتونه کاری کنه دارو هاشون رو بخورن. ی پیر زن دست من رو کشید و در گوشم گفت « بهتر خانم جئون رو انتخاب نکنی. اون زنه لجبازیه تازه اون مادربزرگ جئون جونگ کوک معروفه. با شنیدن اسم جانگ کوک فوری گفتم میرم پیش خانم جئون. ماها :و... واقعا. باشد خب برو اتاق 77. دارو هارو بردم و رفتم بطرف اتاق . دستگیره رو کشیدم و رفتم داخل. خانم جئون :من که گفتم دارو نمیخورم برید بیرون. ات :خانم جئون. رفتم نزدیکش ات :سلام من پزشک جدیدم. خانم جئون :که چی؟ ات :چرا دارو نمیخورید. خانم جئون :....
حالا که خونه خریدم باید اعضا رو دعوت کنم. زنگ زدم میا «بهترین دوستم» بی تی اس و تی اکس تی تا بیان اینجا. بعد از دو سه ساعت که گذشت اونا هم اومدن. همه با کلی گل اومدن خونه و حالم رو پرسیدن و منم برای مخفی کردن گفتم خوبم و تنها بخاطر یه سرماخوردگی بوده. رفتیم غذا بخوریم و همه غذام رو دوس داشتن. تمام مدت چشمم به جانگ کوک بود اصلا هیچی نمیخورد فقط با غذا بازی میکرد. شب خوبی بود بعد از اینکه رفتن خودمم رفتم که اتاقم خوابیدم. صبح ساعت هفت بلند شدم و دست و صورتم رو شستم و رفتم صبحونه خوردم که برام پیام اومد. «سلام ات یونجون هستم یادت نره قرصات رو بخوری». یه لبخند زدم و نوشتم « باشد ممنونم بابت همچی»از طرف کمپانی بهم زنگ زدن گفتن امروز کاری کمپانی باهام نداره. بنگ شی هیوک «الان دیگه منیجر بی تی اس نیست 🙂😐» بهم گفت اگه بتونم یه جا دیگه کار کنم برام بهتره میتونم اینجا با افراد بیشتری آشنا بشم. ساعت نه شد شروع کردم به گشت و گذار بین بیمارستان های سئول تا ببینم کدوم بهتره. رسیدم به بیمارستان سئوک رفتم داخل و با مدیرش صحبت کردم اون هم قبول کرد. از همون زمان شروع به کار کردم. ات : خب مثل اینکه باید برم بخش سالمندان. وقتی رسیدم اون بخش هیچ کس نبود قدم های آهسته بر میداشتم که یکی از پشت بهم برخورد «☝️☝️ عکس بالا» هارو : ب.. بخشید فوری رفت توی اتاق. منم از سر کنجکاوی رفتم سمت اون اتاق آروم دستگیره رو فشار دادم که یکدفعه کلی چیز ریختن رو سرم روی دیوار رو خوندم «خوشومدی خانم ات» خودمم خیلی خوشحال شدم. ات : س... سلام من ات هستم. همه پیرمردا و پیرزنا میخندیدن. یکی از پیرزنا : خیلی دختر خوشگلیه. یکی از پیرمردا : آره مودب هم هست. هارو : سلام من پارک هارو هستم. هارو صدام کنید. اینا هم دوستای من و پزشکای این بخشن. میسونگ «پسر» ماها «دختر» مینا «دختر». خیلی صمیمی بنظر میومدن. ات : از آشنایی با همتون خیلی خوشحالم و تمام تلاشم رو برای سلامتی و خوشحالی شما میکنم و برام دست زدن. ماها : خب بیاین ببینیم خانم ات چقدر توانایی داره. ما توی این بخش دو بیمار داریم یکی شون رو انتخاب کن. اونا داروهاشون رو نمیخورن ببینیم میتونه کاری کنه دارو هاشون رو بخورن. ی پیر زن دست من رو کشید و در گوشم گفت « بهتر خانم جئون رو انتخاب نکنی. اون زنه لجبازیه تازه اون مادربزرگ جئون جونگ کوک معروفه. با شنیدن اسم جانگ کوک فوری گفتم میرم پیش خانم جئون. ماها :و... واقعا. باشد خب برو اتاق 77. دارو هارو بردم و رفتم بطرف اتاق . دستگیره رو کشیدم و رفتم داخل. خانم جئون :من که گفتم دارو نمیخورم برید بیرون. ات :خانم جئون. رفتم نزدیکش ات :سلام من پزشک جدیدم. خانم جئون :که چی؟ ات :چرا دارو نمیخورید. خانم جئون :....
۵.۹k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.