ازدواج نافرجام

《 ازدواج نافرجام 》
⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 105 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩


هر تیکه از کریستال های شیشه ای به گوشه پرت بشن و خون از دسته بریده جونگکوک روی زمین چکه می‌کرد اما دردش اونقدر نبود که جونگکوک متوجه اش بشه یا شاید دردی بدتر از اون داشت که درد خون ریزی کوچکی به چشم نمیومد با کلافه و داغون چنگی به موهاش زد : اخه کجا رفتی تو دختر کوچولو مـ...
با دیدن برگه ای روی میز آرایش حرف اش قطع شد برگه ای که تا شده بود و بیشتر شبیه به نامه بود قبل از باز کردنش بارها توی دلش التماس کرد که اون چیزی که فکر می‌کنه نباشه لای برگه رو باز کرد
و شروع به خوند کرد : میدونی شبی که برای اولین بار پا توی اتاق خوابت گذاشتم به چی فکر میکردم..فکر میکردم دیگه یه تکیه گاه دارم کسی که همیشه کنارمه میدونم تفکر بچگانه ای بود اما باورش داشتم حتا بعد از حرفای که تو بهم زدی یادته دیگه نه... حتما یادته
اما من سعی کردم این زندگی رو بسازم هر باری که تو با بد اخلاقی و سرد بودن این زندگی تخریب میکردی من با ته مونده هاش دوباره سعی میکردم بسازمش میدونی برای چی... چون من احمق عاشقت بودم
از همون لحظه ای که از دست پدرم نجاتم دادی از همون جای که منو پشتت قائم کردی
و به امید عشق تو جنگید اما امروز وقتی توی بغل اون زن دیدمت زمین آسمون روی سرم آوار شد و من بد جوری زیر آوازش موندم... تو نه ارزش عشقمو نه این زندگی رو نداشتی...تو درست گفتی این ازدواج از اولش هم نافرجام بود ... من همه رفتار هاتو تحمل کردم و دم نزدم که شاید روزی درست بشه اما دیگه بسه همه چیز رو تحمل کردم اما خیانتت رو هیچ وقت نمی‌بخشم هیچ وقت...میرم چون حتا از نفس کشیدن توی هوای که تو نفس می‌کشی حالم بهم میخوره به وکیلم وکالت دادم توی اولین جلسه دادگاه ازت طلاق میگیرم این گندیه که خودت زدی پس به خانواده ها خودت توضیح میدی
با خوندن سطر آخر نامه لحظه ای احساس کرد روی هوا معلق شد و هیچی از دوره اطرافش متوجه نمیشد ..خون دستش از گوشه نامه چگه میکرد اما توی اون لحظه تک تک کلمات نامه توی سرش می‌چرخیدن
شوکه بود یا چیزی دیگری اما اصلا
متوجه حال خودش نبود با حال داغونی روی زمین نشست و سرش رو به کمد تکیه داد
فکر کرد به اینکه چطوری متوجه نگاه عاشقانه اون دختر نشدن چطوری عشقی که توی دل خودش رشد میکرد رو انکار میکرد ...اما انقدر زود تسلیم شدن رسم عاشقی نبود اون دختر تمام این مدت بخاطرش زجر کشیده بود اما دم نزده بود حالا باید خودش این زندگی و عشقش رو نگه می‌داشت به هر قیمتی که میشد ... با عجله از ساختمان خارج شد و درحالی که سوار ماشینش میشد زمزمه کرد : نمیتونی بری اجازه نمیدم


اسلاید ۲ جونگکوک
دیدگاه ها (۳)

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 106 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩هو...

{ ژانر امگاورس }امگاورس» (Omegaverse) که با نام A/B/O شناخته...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 104 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩با...

ادامه پارت 103وسط اتاق ایستاد چطوری اون رفتار لحنش رو فراموش...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 93 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩اما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط