لجباز جذابP87
لجباز_جذابP87
_منظورشون چی بود؟
دایون: ببینم دوست دختره قبلیت بود؟ چرا خواستی نقش بازی کنم؟
_اره همینه.. چرا بهم میگی بیشعور..
دایون: باورم نمیشه بهش ..
_هییس ساکت باش...
دایون: امشب باهمن.. قشنگ معلومه ات میره خونه اوون وو.. شایدم برن بیرون..
_اه.. پسره یه اشغاال..
دایون: اروم باش.. برو ازش معذرت خواهی کن..
_نمیخوام... اون مال منه معذرت خواهی براچی؟
دایون: ببین جونگ کوک شاید اون از اخر مال تو نشه..
_نمیشههه.. الان همچی درسته فقط الکی داره ناز میاره..
دایون: تو که میگی اون لجبازه پس بعید میدونم دست بکشه..
_غلط میکنه..
دایون: جونگ کوک.. بیا یه کاری بکنیم..
_چی؟
دایون: بریم دعوتشون کنیم بیرون باهم..
_دقیقا چرا؟
دایون: میخوای شب باهم باشن؟
_خیلی خب هر کاری میکنی بکن..
دایون: امشب شام تو رستوران میگم بیان.. اگه هنوز یکمم دوست داشته باشه قبول میکنه..
_اوکی..
ات"
توی کلاس نشته بودم که دوباره اون دختره اومد..
دایون: هی ات..
+چیه؟
دایون: نظرت چیه امشب شام باهم باشیم؟ ازت خوشم اومده.. به کوک گفتم قبول کرددکع بیاد..
+باید به اوون وو بگم..
دایون: زوود بگو..
+زنگ بعد ازش میپرسم..
دایون: اوک..
زنگ بعد
~بریم؟
+هی اوون وو
~جیه.
+ببین دایون دعوتمون کرده رستوران... با هم بریم؟ جونگ کوکم هست..
~ببین بیشتر میرنجوننت اگه بری..
+درسته اما خب میبینم دارن چیکار میکنن..
~اوکی بریم.. من به دایون میگم..
+خودشون اومدن...
دایون: چیشد ات؟
~میایم..
دایون: خب پس ادرسو کوک بهت میده شب ساعت 8میبینمتون..
×هی چه خبره؟ ات خبریه؟
دایون: شما؟
×آیوم.. اینم دوست پسرم تهیونگه..
+عه خیلی خوب سد شما هم بیاین..
÷کجا.؟
دایون: جالبه.. خب شما هم بیاین.. خیلی خوبه..
+آیو دوست پسرم چا اوون وو.. ببخشید دزدیده شد کراشت..
÷کراش؟
+نمیدونستی؟ خخخ
×دهنتو ببندی نمیگن لالی عزیزم... خخخ
+خب میبینمتون بریم اوون وو..
(الان دیگه نه تهیونگ از اون وو خوشش میاد نه کوک 😂)
خونه"
لباس مورده علاقم و برداشتم پوشیدیم وخودمو ارایش کردم..اومدم بیرون..
÷حاضری؟ با این وضع؟
+اره..
که صدای در اومد..
رفتم و در و باز کردم..
~حاضری خوشگله؟ اوووو محوت شدم کههه...
+ممنون کت شلوار خیلی بهت میاد.. جذاب شدی..
~من همینم.. خخخ دل کوک رو میبری که.. عمرن بزاره من یه دیقه هم باهات باشم..
+بریم؟
~اره..
بعد از چندمین رسیدیم رستوران..
~اینجاست..
+قشنگه..
پیاده سدم و دستشو گرفتم و رفتیم داخل..
کوک و دایون نشسته بودن که دابون برام دست تکون داد و رفتیم سمتشون..
دایون: خوسگل شدی ات..
~ات همیشه خوشگل بوده..
+لباس لختی رو دوست دارمم.. خخخ
_سرما نخوری
+نه نمیخورم نگران نباش..
از قیافش مسخص بود که خوشش نیومده بود من لباس لختی پوشیدم..
~کم کم تابسون میاد.. برنامتون چیه؟
دایون: فعلا هیچی بهش فکر نکردم..
+من میخوام برم امریکا..
_که لختی بپوشی اره؟
~خخخخ... ولش کنین... ات پیش خودمه مگ نه؟
+با هم میریم..
دایون: اونجا همه بیحجابن از بی حجابی رد کردن.. راستش منم یکم دوست دارم..
+اره راحتم اونجا..
~عه تهیونگ و آیو..
بر گشتم و آیو رو دیدم که با ذوق داره میاد و دست تهیونگ رو گرفته بود..
×سلااااام..
+اوففف خوشگل شدی
×تو هم کلا عوض شدی.. خخخ
+بشین..
دایون: چی میخورید؟
+من برم زود بر میگردم اوپا هر چی سفارش دادی برای منم همونو بگیر..
_بشین سفارشتو بده بعد برو..
+برام فرقی نداره هر چی اوپام خورد منم همونو میخورم..
از روی صندلی بلند شدم و رفتم سمت wc که یه به یه گارسون برخورد کردم و غذاش از دستش افتاد..
-حواست کجاست؟
+ببخشید..
-عه ات تویی؟
+عهههه... تو همون پسره اون شبی...؟
-اره اسمم سوبینه.. تو اینجا چبکار داری؟
+چه جالب دوتایی دوباره همدیگرو دیدیم..
سوبین: اره.. خخخخ... عه اون پسره...
رو مو برگردوندم که کوک و دیدم با عصباتیت داره میاد سمتم..
_کارت با این بود؟
+به تو چه؟
سوبین: توچیکار به ات داری؟ اصلا چیکارشی؟
_دوست پسرشم به تو ربط داره؟
+نه نیست..
_بودم..
+جداشدیم.. خب دیگه به هم ربطی نداریم..
سوبین: نمیدونم کییی و واسه چی جداشدین ولی خیلی نادونی که همچین دختری رو ول کردی..
_نادون تویی که هی مزاحم میشی..
سوبین: من اتفاقی دیدمش.. تو که انقدر دوسش داری چرا کاری کردی که ازت جدا بشه..
_به تو چه من چیکار کردم؟
+بس کنین..
_ات خودت خواستی..
که یه مشت توی صورت سوبین زد و سوبین افتاد...
+بسه نزنش..
نشست و یقشو گرفت و به مشت دیگه بهش زد..
_منظورشون چی بود؟
دایون: ببینم دوست دختره قبلیت بود؟ چرا خواستی نقش بازی کنم؟
_اره همینه.. چرا بهم میگی بیشعور..
دایون: باورم نمیشه بهش ..
_هییس ساکت باش...
دایون: امشب باهمن.. قشنگ معلومه ات میره خونه اوون وو.. شایدم برن بیرون..
_اه.. پسره یه اشغاال..
دایون: اروم باش.. برو ازش معذرت خواهی کن..
_نمیخوام... اون مال منه معذرت خواهی براچی؟
دایون: ببین جونگ کوک شاید اون از اخر مال تو نشه..
_نمیشههه.. الان همچی درسته فقط الکی داره ناز میاره..
دایون: تو که میگی اون لجبازه پس بعید میدونم دست بکشه..
_غلط میکنه..
دایون: جونگ کوک.. بیا یه کاری بکنیم..
_چی؟
دایون: بریم دعوتشون کنیم بیرون باهم..
_دقیقا چرا؟
دایون: میخوای شب باهم باشن؟
_خیلی خب هر کاری میکنی بکن..
دایون: امشب شام تو رستوران میگم بیان.. اگه هنوز یکمم دوست داشته باشه قبول میکنه..
_اوکی..
ات"
توی کلاس نشته بودم که دوباره اون دختره اومد..
دایون: هی ات..
+چیه؟
دایون: نظرت چیه امشب شام باهم باشیم؟ ازت خوشم اومده.. به کوک گفتم قبول کرددکع بیاد..
+باید به اوون وو بگم..
دایون: زوود بگو..
+زنگ بعد ازش میپرسم..
دایون: اوک..
زنگ بعد
~بریم؟
+هی اوون وو
~جیه.
+ببین دایون دعوتمون کرده رستوران... با هم بریم؟ جونگ کوکم هست..
~ببین بیشتر میرنجوننت اگه بری..
+درسته اما خب میبینم دارن چیکار میکنن..
~اوکی بریم.. من به دایون میگم..
+خودشون اومدن...
دایون: چیشد ات؟
~میایم..
دایون: خب پس ادرسو کوک بهت میده شب ساعت 8میبینمتون..
×هی چه خبره؟ ات خبریه؟
دایون: شما؟
×آیوم.. اینم دوست پسرم تهیونگه..
+عه خیلی خوب سد شما هم بیاین..
÷کجا.؟
دایون: جالبه.. خب شما هم بیاین.. خیلی خوبه..
+آیو دوست پسرم چا اوون وو.. ببخشید دزدیده شد کراشت..
÷کراش؟
+نمیدونستی؟ خخخ
×دهنتو ببندی نمیگن لالی عزیزم... خخخ
+خب میبینمتون بریم اوون وو..
(الان دیگه نه تهیونگ از اون وو خوشش میاد نه کوک 😂)
خونه"
لباس مورده علاقم و برداشتم پوشیدیم وخودمو ارایش کردم..اومدم بیرون..
÷حاضری؟ با این وضع؟
+اره..
که صدای در اومد..
رفتم و در و باز کردم..
~حاضری خوشگله؟ اوووو محوت شدم کههه...
+ممنون کت شلوار خیلی بهت میاد.. جذاب شدی..
~من همینم.. خخخ دل کوک رو میبری که.. عمرن بزاره من یه دیقه هم باهات باشم..
+بریم؟
~اره..
بعد از چندمین رسیدیم رستوران..
~اینجاست..
+قشنگه..
پیاده سدم و دستشو گرفتم و رفتیم داخل..
کوک و دایون نشسته بودن که دابون برام دست تکون داد و رفتیم سمتشون..
دایون: خوسگل شدی ات..
~ات همیشه خوشگل بوده..
+لباس لختی رو دوست دارمم.. خخخ
_سرما نخوری
+نه نمیخورم نگران نباش..
از قیافش مسخص بود که خوشش نیومده بود من لباس لختی پوشیدم..
~کم کم تابسون میاد.. برنامتون چیه؟
دایون: فعلا هیچی بهش فکر نکردم..
+من میخوام برم امریکا..
_که لختی بپوشی اره؟
~خخخخ... ولش کنین... ات پیش خودمه مگ نه؟
+با هم میریم..
دایون: اونجا همه بیحجابن از بی حجابی رد کردن.. راستش منم یکم دوست دارم..
+اره راحتم اونجا..
~عه تهیونگ و آیو..
بر گشتم و آیو رو دیدم که با ذوق داره میاد و دست تهیونگ رو گرفته بود..
×سلااااام..
+اوففف خوشگل شدی
×تو هم کلا عوض شدی.. خخخ
+بشین..
دایون: چی میخورید؟
+من برم زود بر میگردم اوپا هر چی سفارش دادی برای منم همونو بگیر..
_بشین سفارشتو بده بعد برو..
+برام فرقی نداره هر چی اوپام خورد منم همونو میخورم..
از روی صندلی بلند شدم و رفتم سمت wc که یه به یه گارسون برخورد کردم و غذاش از دستش افتاد..
-حواست کجاست؟
+ببخشید..
-عه ات تویی؟
+عهههه... تو همون پسره اون شبی...؟
-اره اسمم سوبینه.. تو اینجا چبکار داری؟
+چه جالب دوتایی دوباره همدیگرو دیدیم..
سوبین: اره.. خخخخ... عه اون پسره...
رو مو برگردوندم که کوک و دیدم با عصباتیت داره میاد سمتم..
_کارت با این بود؟
+به تو چه؟
سوبین: توچیکار به ات داری؟ اصلا چیکارشی؟
_دوست پسرشم به تو ربط داره؟
+نه نیست..
_بودم..
+جداشدیم.. خب دیگه به هم ربطی نداریم..
سوبین: نمیدونم کییی و واسه چی جداشدین ولی خیلی نادونی که همچین دختری رو ول کردی..
_نادون تویی که هی مزاحم میشی..
سوبین: من اتفاقی دیدمش.. تو که انقدر دوسش داری چرا کاری کردی که ازت جدا بشه..
_به تو چه من چیکار کردم؟
+بس کنین..
_ات خودت خواستی..
که یه مشت توی صورت سوبین زد و سوبین افتاد...
+بسه نزنش..
نشست و یقشو گرفت و به مشت دیگه بهش زد..
۱۳.۶k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.