ادامه p86
ادامه p86
_دوست دخترمه
با حرفش چشمام گرد شدو دستمو مشت کردم و اوون وو دستمو گرفت..
~خخخ.. خیلی باحاله تا همین الان داشتی برام از ات میگفتی که حق ندارم چیکار کنم.. الانم که دوست دختر داری.. عجیبه
+ اوپااااا من بستنی میخام..
به چا اوون وو یه نگاه کیوتی کردم و خودمو ازش اویزون کردمم..
~باشه بشین الان میخرم..
+مرسی..
دایون: خبب ات... خوبی؟
+اوم عالیم.. شما کی اشنا شدین؟
دایون: همین امروز.. جونگ کوک منو از دست دوست پسر قبلیم نجات داد..
+همه ی دوست پسرای قبل خیانت کارن.. قبول داری که؟
دایون: اره خیلییی... ببینم کوک تو دوست دختر نداشتی قبلا؟
_عاا؟ عاا اره داشتم
دایون: چیییی؟
_ولی الان باهاش هیچ ارتباطی ندارمم.. چون رو اعصاب بود..
+خخخ... منم دوست پسر قبلیم خیلی بد بوود الان خوشحالم که با چا اوون وو ام..
دایون: هعیی.. اونم بهت خیانت کرده؟
+اره.. بهم تجاوز کرده بعدش ازم طلبکارم بود.. باورت میشه؟
دایون: واقعا؟ خیلی بیشعور بوده؟
+خخخخ.. ارهه
دایون: کی بوده؟
_نسکافت.. سرد شد.. بخور
دایون: اها اوک
~بیا بیبی کوچولو..
+ممنون..
بستنی رو ازش گرفتم و لیس میزدم که خورد به دماغم..
چا اوون وو دستشو زد به دماغم و بستنی رو ازم گرفت..
~خودم بهت میدمم..
_بزار خودش بخوره...
~لباساش کثیف میشه.. خیلی کیوت میخوره دلم نمیاد..
جونگ کوک از این عصبانی بود که نمیتونست کاری بکنه ظاهرش نشون میداد که میخواد با چا اوون وو یه دعوا راه بندازه اما خودشو کنترل میکرد..
دایون: برا منم میگیری؟
_اره..
~میگم ات میای امشب خونمون؟(یواش)
+اوم میام..
~باشه پس بعد مدرسه با هم بریم..
+اوکی..
اخرای بستنیم بود که کوک بستنی رو داد به دایون..
~بریم؟
+باشه زنگ خورد بیا پشت در کلاس..
~اوک به تهیونگ میگم.. امشب نیستی..
_دوست دخترمه
با حرفش چشمام گرد شدو دستمو مشت کردم و اوون وو دستمو گرفت..
~خخخ.. خیلی باحاله تا همین الان داشتی برام از ات میگفتی که حق ندارم چیکار کنم.. الانم که دوست دختر داری.. عجیبه
+ اوپااااا من بستنی میخام..
به چا اوون وو یه نگاه کیوتی کردم و خودمو ازش اویزون کردمم..
~باشه بشین الان میخرم..
+مرسی..
دایون: خبب ات... خوبی؟
+اوم عالیم.. شما کی اشنا شدین؟
دایون: همین امروز.. جونگ کوک منو از دست دوست پسر قبلیم نجات داد..
+همه ی دوست پسرای قبل خیانت کارن.. قبول داری که؟
دایون: اره خیلییی... ببینم کوک تو دوست دختر نداشتی قبلا؟
_عاا؟ عاا اره داشتم
دایون: چیییی؟
_ولی الان باهاش هیچ ارتباطی ندارمم.. چون رو اعصاب بود..
+خخخ... منم دوست پسر قبلیم خیلی بد بوود الان خوشحالم که با چا اوون وو ام..
دایون: هعیی.. اونم بهت خیانت کرده؟
+اره.. بهم تجاوز کرده بعدش ازم طلبکارم بود.. باورت میشه؟
دایون: واقعا؟ خیلی بیشعور بوده؟
+خخخخ.. ارهه
دایون: کی بوده؟
_نسکافت.. سرد شد.. بخور
دایون: اها اوک
~بیا بیبی کوچولو..
+ممنون..
بستنی رو ازش گرفتم و لیس میزدم که خورد به دماغم..
چا اوون وو دستشو زد به دماغم و بستنی رو ازم گرفت..
~خودم بهت میدمم..
_بزار خودش بخوره...
~لباساش کثیف میشه.. خیلی کیوت میخوره دلم نمیاد..
جونگ کوک از این عصبانی بود که نمیتونست کاری بکنه ظاهرش نشون میداد که میخواد با چا اوون وو یه دعوا راه بندازه اما خودشو کنترل میکرد..
دایون: برا منم میگیری؟
_اره..
~میگم ات میای امشب خونمون؟(یواش)
+اوم میام..
~باشه پس بعد مدرسه با هم بریم..
+اوکی..
اخرای بستنیم بود که کوک بستنی رو داد به دایون..
~بریم؟
+باشه زنگ خورد بیا پشت در کلاس..
~اوک به تهیونگ میگم.. امشب نیستی..
۱۲.۹k
۰۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.