ادامه p88
ادامه p88
+میخوای چیکار کنی؟
که نزدیکم شد و پیشونیم رو بوس کرد و دستمو گرفت و برگشتیم..
دایون: چه خبره؟ کارای عاشقونتون رو بزارید موقعی که تنهایید.. خخخ
~نمیتونیم از هم دل بکنیم.. خخخ
_ما داریم میریم..
+خوش گذشت.. ما هم پس بریم..
دایون: عه کیفت رو روی صندلیت جا گذاشتی..
+عه پس الان میام صبر کنین..
بدو بدو رفتم توی رستوران که سوبین رو دیدم جای میز رو به رو وایستاده و داره سفارش میگیره..
+عه سوبین.. خسته نباشی.
سوبین: ممنون..
+باید یه روز قرار بزاریم ببینمت.. ازت خوشم اومده.. خخخخ
سوببن: واقعا کیوتی تو.. عه انگار ول کنت نیست..
برگشتم که کوک رو دیدم داره میاد سمت ما..
تیز برگشتم و هول هولکی به سوبین گفتم..
+زود باش برو الان میاد..
سوبین هم دقیقا به سمت جونگ کوک راه افتاد..
با نگرانی نگاشون میکردم که به هم نزدیک شدن.. سوبین خواست از کنارس رد بشه که کوک دستشو گرفت و وایستادن..
کیفم رو برداشتم و سری رفتم سمتشون..
+چیشده؟
نگاه سردی بهم کرد و مچ دستمو سفت گرفت و دور سدیم..
اومدیم بیرو هولم داد که خوردم به شیشه رستوران...
نفس نفس میزدم و بهش نگاه میکردم..
دستشو گذاشت کنار سرمو کنار گوشم گفت..
_خیلی دوست دارم ببینم چجوری به التماس میفتی ات خانوم..
با حرف بیشتر ترسیدم...
+چیمیگی..؟!
روشو رو کرد بهم و توی چشام نگاه کرد..
_فکر کردم برات واضحه..
+من به تو دیگه هیچ ربطی ندارم..
_نداری؟
+نه..
_به من ربط نداری به اونم ربط نداری..
+با هر کی دلم بخواد میگردم...
+میخوای چیکار کنی؟
که نزدیکم شد و پیشونیم رو بوس کرد و دستمو گرفت و برگشتیم..
دایون: چه خبره؟ کارای عاشقونتون رو بزارید موقعی که تنهایید.. خخخ
~نمیتونیم از هم دل بکنیم.. خخخ
_ما داریم میریم..
+خوش گذشت.. ما هم پس بریم..
دایون: عه کیفت رو روی صندلیت جا گذاشتی..
+عه پس الان میام صبر کنین..
بدو بدو رفتم توی رستوران که سوبین رو دیدم جای میز رو به رو وایستاده و داره سفارش میگیره..
+عه سوبین.. خسته نباشی.
سوبین: ممنون..
+باید یه روز قرار بزاریم ببینمت.. ازت خوشم اومده.. خخخخ
سوببن: واقعا کیوتی تو.. عه انگار ول کنت نیست..
برگشتم که کوک رو دیدم داره میاد سمت ما..
تیز برگشتم و هول هولکی به سوبین گفتم..
+زود باش برو الان میاد..
سوبین هم دقیقا به سمت جونگ کوک راه افتاد..
با نگرانی نگاشون میکردم که به هم نزدیک شدن.. سوبین خواست از کنارس رد بشه که کوک دستشو گرفت و وایستادن..
کیفم رو برداشتم و سری رفتم سمتشون..
+چیشده؟
نگاه سردی بهم کرد و مچ دستمو سفت گرفت و دور سدیم..
اومدیم بیرو هولم داد که خوردم به شیشه رستوران...
نفس نفس میزدم و بهش نگاه میکردم..
دستشو گذاشت کنار سرمو کنار گوشم گفت..
_خیلی دوست دارم ببینم چجوری به التماس میفتی ات خانوم..
با حرف بیشتر ترسیدم...
+چیمیگی..؟!
روشو رو کرد بهم و توی چشام نگاه کرد..
_فکر کردم برات واضحه..
+من به تو دیگه هیچ ربطی ندارم..
_نداری؟
+نه..
_به من ربط نداری به اونم ربط نداری..
+با هر کی دلم بخواد میگردم...
۸.۷k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.