پارت سوم
پارت سوم
ویو نامجون
ات رو بردم اتاقش و به دکتر خبر دادم و مدتی بعد رسید و ات رو معاینه کرد وقتی از اتاقش درومد بهم گفت که به ات چه اتفاقی افتاده باشنیدن اون حرف یه لحظه خون به مغزم نرسیدم انگار مردم
من نباید هیچوقت اجازه میدادم از خونه بره همش تقصیر منه اگه بهش اون چک رو نزده بودم الان دخترم تو این وضع نبود
زود تو اتاقش رفتم دختر خوشگلم پژمرده شده بود مثل یه مرده روی تخت خوابیده بود با دیدنش تو اون حالت قلبم برای بار هزارم شکست درسته براش پدر خوبی نبودم ولی من خیلی دوسش دارم بعد از مرگ عزیزترین فرد زندگیم اون تنها کسی که تو زندگیمه
اشک هام تمومی نداشت ولی خودم رو کنترل کردم و منم رفتم کنارش خوابیدم و بغلش کردم
ویو ات
با سردرد و بدن درد شدیدی از خواب بیدار شدم و همین که چشام رو باز کردم یاد اون اتفاق افتادم و اشک هام جاری شدن
نامجون :با صدای گریه ات بلند شدم
ات:داشتم با صدای بلند گریه میکردم که کنارم بابا رو دیدم و بدون وقفه بغلش کردم
نامجون:وقتی ات بغلم کرد منم محکم بغلش کردم این اولین باری بود که بغلش کردم خیلی حس خوبی داشتم ولی اون داشت بدون مکث پشت سر هم گریه میکرد
نامجون :ات دخترم
ات:با....بابا ..باباااااااااااااا(با داد گریه صدای لرزون)
نامجون :با صدای ات نابود شدم و خودمم گریه کردم
ات:بابا اون عو..ضی به من ...من .ت.تتت..تجا....وز کردددددد من س..سعی کردم ..ف..فر..فرار کنم ولی اونننن
نامجون : ببخشید دخترم همش تقصیر منه من باید مراقبت بودم من و ببخش که این همه سال تنها گذاشتمت
ات:بابااااااا من ازت معذرت میخام من نباید از خونه میرفتم منو ببخش (گریه )
و پدر رو دختر تو بغل هم دیگه گریه کردن و حرف زدن
پایان پارت سوم
بقیه پارت در پارت بعدی
دوستون دارم بای 💗💗❤️
ویو نامجون
ات رو بردم اتاقش و به دکتر خبر دادم و مدتی بعد رسید و ات رو معاینه کرد وقتی از اتاقش درومد بهم گفت که به ات چه اتفاقی افتاده باشنیدن اون حرف یه لحظه خون به مغزم نرسیدم انگار مردم
من نباید هیچوقت اجازه میدادم از خونه بره همش تقصیر منه اگه بهش اون چک رو نزده بودم الان دخترم تو این وضع نبود
زود تو اتاقش رفتم دختر خوشگلم پژمرده شده بود مثل یه مرده روی تخت خوابیده بود با دیدنش تو اون حالت قلبم برای بار هزارم شکست درسته براش پدر خوبی نبودم ولی من خیلی دوسش دارم بعد از مرگ عزیزترین فرد زندگیم اون تنها کسی که تو زندگیمه
اشک هام تمومی نداشت ولی خودم رو کنترل کردم و منم رفتم کنارش خوابیدم و بغلش کردم
ویو ات
با سردرد و بدن درد شدیدی از خواب بیدار شدم و همین که چشام رو باز کردم یاد اون اتفاق افتادم و اشک هام جاری شدن
نامجون :با صدای گریه ات بلند شدم
ات:داشتم با صدای بلند گریه میکردم که کنارم بابا رو دیدم و بدون وقفه بغلش کردم
نامجون:وقتی ات بغلم کرد منم محکم بغلش کردم این اولین باری بود که بغلش کردم خیلی حس خوبی داشتم ولی اون داشت بدون مکث پشت سر هم گریه میکرد
نامجون :ات دخترم
ات:با....بابا ..باباااااااااااااا(با داد گریه صدای لرزون)
نامجون :با صدای ات نابود شدم و خودمم گریه کردم
ات:بابا اون عو..ضی به من ...من .ت.تتت..تجا....وز کردددددد من س..سعی کردم ..ف..فر..فرار کنم ولی اونننن
نامجون : ببخشید دخترم همش تقصیر منه من باید مراقبت بودم من و ببخش که این همه سال تنها گذاشتمت
ات:بابااااااا من ازت معذرت میخام من نباید از خونه میرفتم منو ببخش (گریه )
و پدر رو دختر تو بغل هم دیگه گریه کردن و حرف زدن
پایان پارت سوم
بقیه پارت در پارت بعدی
دوستون دارم بای 💗💗❤️
۱۰.۶k
۱۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.