جدایی ناممکن

\جُدایی نامُمکِن/
#part1
#arsalan
تقریبا ۸ماه باهم قهر بودیم اتقدر از خودم بدم میومد حالو حوصله ی هیچی رو نداشتم از خونه بیرون نمیومدم فقط ادعای خوب بودنو میکردم جلوی دوربین هیچکس درکم نمیکرد پاشدم رفتم دوش بگیرم نشستم تو حموم تمام خاطراتمون جلوی چشم بود خودمو شستم اومدم بیرون داشتم موهامو خشک میکردم که گوشیم زنگ خورد مهگل بود با بی میلی جواب دادم
(مکالمه ارسلان و مهگل)
مهگل:سلام
ارسلان:بگو
مهگل:دارم میام خونتون ویدیو یوتیوب بگیریم
ارسلان:نه مهگل حال ندارم
مهگل:عههه دارم میام
(پایان)
ارسلان:قطع کرد رفتم در یخچالو باز کردم یه هایپ برداشتم که یادش افتادم عاشق هایپ بود. خوردمو به سیگارم روشن کردم سیگارم تموم شد زنگ در خورد باز کردم با کسی که دیدم چشام پر شد...

به نظرتون کیه ؟

شرایط:۱کامنت+۲۰لایک=۲پارت
دیدگاه ها (۱۵)

خاطراتمون:)پارت۱۷ارسلان:وسایلو جمع کردیمو خوابیدیمفردا...دبا...

سلاااام چطورید امیدوارم حالتون خوب باشهآقا من گوشیم شکسته بو...

خاطراتمون:)پارت۱۶ارسلان:ساعت چهار شد منو دیا حاضر شدیم رفتیم...

رمان جدیددد داریممبچه ها تقریبا۲۰پارت کهکشانو نوشته بودم پری...

فیک عشق ابدی

رمان بغلی من پارت ۷۹ارسلان: براش یه سری چیزا براش فرستادم دی...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط