آشناییمنونازی

آشنایی #من_و_نازی 

می‌اندیشیدم که گناه
تکرار تجربه‌هاست
و شیطان
از دریچه‌ی صدف پوسیده‌ای
سرک کشید‌‌ و گفت:
خداوند
اداره‌ی جهان را
به انسان سپرده است!
در ساحل بودم
از مرغ دریایی ندا رسید:
هیچ کلمه‌ای 
سفیدی حضور مرا
آینه نمی‌شود!
گوش دادم به سقوط بلوط پیر
در جنگل انبوه پشت سرم...
و باد ندا داد:
راز جاودانگی را
در قوزک پایش بخوان!
و نهال نو می‌گفت:
روز و شب
حیات مرا کفاف می‌دهد!
زمستانی از پی زمستانی می‌گذشت
تا در بامدادی سفید
شعله‌ای 
در هیأت زنی
دستش را بر شانه‌ی سردم گذاشت

#حسین_پناهی
دیدگاه ها (۱)

روزگـار جالبی است !!!!!!!! مرغمان تخم نمی گذارد امـا؛؛؛ گاوم...

هدیه دادند پیرزنان: تنها موی سیاه‌شان راپرستارها: لبخند باقی...

صدﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ﺭﺍ؛ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻋﺸﻖ ﺗﺎﻕ ﻣﯽ‌زنیم ﺩﻭ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﺮ ﺩﻭ ﮔﻮ...

قرینه است ،این درخت ُ آن درخت ،بر آبی بی انتهای بالاتر !تنها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط