آشنایی من و نازی
آشنایی #من_و_نازی
میاندیشیدم که گناه
تکرار تجربههاست
و شیطان
از دریچهی صدف پوسیدهای
سرک کشید و گفت:
خداوند
ادارهی جهان را
به انسان سپرده است!
در ساحل بودم
از مرغ دریایی ندا رسید:
هیچ کلمهای
سفیدی حضور مرا
آینه نمیشود!
گوش دادم به سقوط بلوط پیر
در جنگل انبوه پشت سرم...
و باد ندا داد:
راز جاودانگی را
در قوزک پایش بخوان!
و نهال نو میگفت:
روز و شب
حیات مرا کفاف میدهد!
زمستانی از پی زمستانی میگذشت
تا در بامدادی سفید
شعلهای
در هیأت زنی
دستش را بر شانهی سردم گذاشت
#حسین_پناهی
میاندیشیدم که گناه
تکرار تجربههاست
و شیطان
از دریچهی صدف پوسیدهای
سرک کشید و گفت:
خداوند
ادارهی جهان را
به انسان سپرده است!
در ساحل بودم
از مرغ دریایی ندا رسید:
هیچ کلمهای
سفیدی حضور مرا
آینه نمیشود!
گوش دادم به سقوط بلوط پیر
در جنگل انبوه پشت سرم...
و باد ندا داد:
راز جاودانگی را
در قوزک پایش بخوان!
و نهال نو میگفت:
روز و شب
حیات مرا کفاف میدهد!
زمستانی از پی زمستانی میگذشت
تا در بامدادی سفید
شعلهای
در هیأت زنی
دستش را بر شانهی سردم گذاشت
#حسین_پناهی
۱.۷k
۰۴ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.